اولین داستان من
در زمان کودکی من
یک کارتون به صورت استاپ موشن
از تلویزیون پخش میشد
که اسمش بود
«زمزمه گلاکن»
داستان این کارتون که از روی رمانی به همین نام ساخته شده بود
برای من سخت جالب و جذاب بود.
تحت تأثیر
نقاشیها و فرم استاپ موشن این کارتون
صدای دوبلور تکنفره
-که راوی داستان بود
و بعدها فهمیدم آقای غلامعلی افشاریه بوده است-
فضای داستان
شخصیتها
اتفاقات
و قصهی عجیب آن بودم.
اما ظاهراً چنین جذابیتهایی
برای همسالان و همنسلان من چندان مورد پسند نبود.
به همین خاطر در حافظهی نوستالژیک بچههای دههی شصت
چندان خاطرهی مشترکی از آن نمانده است.
یا اصلاً ندیدهاند
یا فراموشاش کردهاند.
به هر حال دیدن این کارتون برای من انگیزهای شد
تا سعی کنم داستانی مانند آن
یا به پیروی از آن بنویسم.
داستانی با زمینهی فانتزی
با شخصیتهای عجیب و غولمانند در آن.
یادم است در انتهای یکی از دفتر مشقهایام
شروع به نوشتن آن کردم.
به خیال خودم فکر میکردم کار سادهای است
اما پس از نوشتن چند صفحه به بن بست خوردم.
احساس کردم غول ماجرا یک جوری است.
سعی کردم برای داستان تصویر بکشم.
توصیفاتی که از غول کرده بودم را کشیدم
و دیدم چه چیز هشلهف و بیخودی از آب درآمده است
که حتی برای خودم هم جذابیتی ندارد.
حیف که آن دست نوشته و نقاشی دیگر در دسترسام نیست
تا دقیقتر به یاد بیاورم چه نوشته بودم
و مشکل اصلی کار کجا بوده است
و آیا اصلاً ذوقی در نوشتن آن به خرج داده بودهام یا نه.
به هر حال این گونه
نوشتن اولین داستانام ناکام ماند
و به زبالهدان تاریخ پیوست.
خیلی دلام میخواهد
یک بار دیگر کارتون زمزمه گلاکن را دوباره ببینم
و بفهمم آیا هنوز هم برایام جذابیت دارد یا نه؟
در اینترنت جستجو کردم.
نسخههایی با کیفیت پایین از آن وجود دارد.
شاید یک روز نشستم و دیدم.
رماناش هم به فارسی ترجمه شده است.
باید ببینم
اقتباس صورت گرفته از این رمان
تا چه حد موفق بوده است؟
رمان بهتر است یا کارتون؟
و آیا خواندن رماناش هم
میتواند حسی مانند دیدن کارتوناش در من ایجاد کند؟