زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

اینجا صفحه ای است برای به اشتراک گذاشتن شعرها و نوشته هایم در زمینه های مختلف فرهنگ و ادبیات، معرفی و نقد کتاب.

بایگانی
نویسندگان

خاطره پدرم از شازده

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۴، ۰۷:۰۵ ق.ظ

سال‌ها پیش

پدرم درباره‌ی یکی از برادران شاه

-محمدرضا پهلوی-

که در اصفهان زندگی می‌کرده است

برای‌ام چیزهایی تعریف کرده بود.

در صحبتی که با یکی از دوستان داشتم

و او هم چنین نقل قول‌هایی از پدرش داشت

دوباره قضیه را از پدرم جویا شدم.

پدرم گفت: «زمانی که بچه بودم

کلاس دوم یا سوم ابتدایی

-که سال‌های 1341 یا 1342 باشد-

یکی از برادران شاه در محله‌ی ما

-محله نو خواجو-

زندگی می‌کرد.»

آن موقع پدرم تابستان‌ها را

در دکان بقالی شخصی به نام محمدعلی گودرزی

کار می‌کرده است.

خوب یادش است که تازه داشته‌اند کوچه‌ی محله نو را آسفالت می‌کرده‌اند

و کسی حق نداشته است روی آسفالت راه برود

غیر از «شازده»

که خیلی شقّ و رقّ

و خدنگ 

با تلق و تولوق صدای کفش‌های‌اش

روی آسفالت قدم می‌زده است.

اصلاً شاید به خاطر حضور او اقدام به آسفالت آن کوچه کرده‌اند.

به هر حال خاطره‌ی دیدن شازده،

همچنین زمزمه‌ی محمدعلی گودرزی

که با دیدن شازده

مدام با حالتی زیر لب و ترس‌آگین می‌گفته است:

«شازده، شازده، شازده»،

خوب در ذهن آن کودک نه یا ده ساله مانده است.

یک بار هم شازده از دکان گودرزی خربزه‌ای می‌خرد

و می‌گوید درِ خانه‌ام بیاورید.

این وظیفه به پدرم محول می‌شود

و او خربزه را به خانه‌ی شازده می‌برد.

در می‌زند

و دو خدمتکار خانم که لباس خدمتکاری

با روپوش سفید داشته‌اند 

در راباز می‌کنند.

یکی از خدمتکارها می‌گوید:

«چه پسر نازی!»

خربزه را از دست پدرم می‌گیرد

و در را می‌بندد.

پدرم می‌گوید که آن خانه نزدیک پل سپنتا بود.

پل سپنتا پلی روی یکی از مادی‌های اصفهان 

-در اصفهان به نهر، مادی می‌گویند-

است که در خیابان مشتاق و نزدیک به پل خواجو واقع شده است.

پدرم می‌گوید آن خانه تا چند وقت پیش هم هنوز بود و خراب‌اش نکرده بودند

و احتمالاً هنوز هم باشد.

به نظر پدرم حدود دو سال آنجا زندگی می‌کرده است.

این که آن شازده که بوده است نمی‌دانم.

پدرم هم اسم‌اش را نمی‌داند.

پدرم می‌گوید آدم جاافتاده و تقریباً سن‌داری بود.

خیلی شبیه به شاه

اما مسن‌تر.

گفتم شاه پسر بزرگ رضا شاه بوده است

و همه‌ی برادرهای‌اش از او کوچک‌تر بوده‌اند.

گفت دیگر نمی‌دانم.

گفت احتمالاً به جهت خطری که برای سلطنت داشته به اصفهان تبعید بوده است.

فکر کنم غلامرضا بود.

کمی جستجو در اینترنت کردم و دیدم غلامرضا نمی‌توانسته باشد.

دوست‌ام از قول پدرش می‌گفت حمیدرضا بوده است.

پدر او

که آن موقع‌ها سن و سال چندانی نداشته است هم

شازده را دم پل خواجو می‌دیده است.

به تعریف او آدم شروری بوده است

و نسبت‌هایی به او می‌داده‌اند.

به نظر من هم حمیدرضا با توجه به شخصیت خاص

و رفتاری که داشته است

احتمال بیشتری دارد که همان شخص باشد.

به خصوص که به دلیل رفتارش

از خانواده‌ی سلطنتی طرد

و عنوان شاهزادگی از او سلب شده است.

ممکن است مدتی جهت تنبیه و دوری از مرکز

به اصفهان تبعید شده باشد.

البته هر چه جستجو کردم 

هیچ جا چیزی در مورد تبعید یکی از برادران شاه به اصفهان نیافتم.

به هر حال این هم خاطره‌ای از یکی از افراد خاندان پهلوی است

که در خاطر پدر من و جمعی دیگر از مردم اصفهان مانده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۶/۲۷
محمد جلوانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی