نسیم یا طوفان
مدتها با خودم فکر میکردم
بهترین انسانها کسانی هستند
که آنقدر نرمی و مهربانی در وجودشان دارند
که میتوان به نسیم تشبیهشان کرد.
یعنی تنها چیزی که از وجود آنها احساس میشود
حالت عطوفتی چنان ملایم است
که انگار مثل نسیمی بر روح دیگر انسانها میوزند
و از کنارشان عبور میکنند
بدون این که به آنها آسیبی برسانند
یا وجودشان را بیازارند.
چنین انسانهایی خیلی به ندرت در معرض دید دیگران واقع میشوند
هیچ ادعایی ندارند
مزاحم زندگی افراد دیگر نمیشوند
دیگران را مجبور به اطاعت از خود نمیکنند
خشونت در وجودشان راهی ندارد
و فقط فکر و ذکر و اعمالشان صرف خدمت به دیگران میشود.
خلاصه جمع همهی خوبیهایی هستند که به ذهن آدم میرسد.
در ضمن خوبیهای آنها به صورت یکطرفه بر اطرافیانشان میبارد.
بدون این که توقعی برای جبران خوبیهایشان داشته باشند
یا منّتی بر سر کسی بگذارند
خوبی میکنند.
خیر محض هستند
انرژی میدهند
و حضورشان مایهی برکت است.
در نهایت میتوان گفت نسیمی هستند
که روحت را خنک میکنند
اما نه باعث لرز تو میشوند
و نه تو را مانند توفان از جا میکنند
و با خود میبرند.
سعی کردم چنین تصوّری را برای خودم به اجرا بگذارم
یعنی آدمی باشم نرمخو
باعطوفت
مهربان
کمتوقع
یا بیتوقع.
کاری که از دستم برمیآید
برای دیگران انجام دهم
و مایهی راحتی و آسایششان باشم
و در ازای آن توقعِ جبران نداشته باشم.
اما احساس کردم
که چنین مسیری به نتایج خوبی ختم نمیشود.
آدمی با چنین روحیات و عملکرد
کم کم از ذهن دیگران محو میشود.
یاریهای او، وظیفهاش شناخته میشود.
جایگاهاش رو به افول میگذارد
و از شأن و اعتبارش کاسته میشود.
دیگران برای او محلی از اعراب نمیبینند
و حق مسلم خود میدانند
که کارهای خود را به گردناش بیندازند
و در ازایاش حتی گاه
یک تشکر خشک و خالی هم نکنند.
این نتیجهی رفتار نرم و مهربان آن شخص است
که دیگران را پرتوقع میکند.
متأسفانه مردم مترصد سوء استفاده از همنوع خود هستند.
کوچکترین روزنهای بیابند
از آن وارد میشوند
تا نهایت سود را ببرند.
فکر میکنم اکثریت قریب به اتفاق انسانها
و حتی حیوانات این گونهاند.
با خودم اندیشیدم
شاید بهتر باشد
به جای این که نسیم باشم
توفان باشم.
حالا نه توفان بنیانکن
بلکه یک توفان معمولی.
و نه همیشه
بلکه گاه گاهی.
یعنی جوری باشم
که دیگران بفهمند
من هم میتوانم گرد و خاکی به پا کنم.
من هم میتوانم بعضی چیزها را به هم بریزم.
من هم میتوانم
خاک در چشم دشمنانام بپاشم.
من هم میتوانم زندگی دیگران را مختل کنم
و سدّ راهشان شوم
و اگر تا کنون چنین نکردهام
نه از روی ناتوانی
که به خاطر خوبی خودم بوده است.
در حقیقت نخواستهام این جور باشم
و گرنه زمین و زمان را به هم میدوزم
و باکی هم ندارم.
آری
هر از گاهی دلام میخواهد توفان شوم
و از آن حالت نرم و سیّال نسیم بودن خارج شوم
اما باز هم نمیشوم.
بیخیال همه چیز میشوم.
خودم را به بیخیالی میزنم.
همان آدم قبلی میمانم
و راهام را ادامه میدهم.
نمیدانم این از ضعف است
یا از نیکنهادی.
این که همیشه نسیم بمانی
و هیچگاه توفان نشوی
خوب است یا بد.
نمیدانم
اما فکر میکنم نیاز دارم
توفان شوم.
زیر و زبر کنم
و نشان بدهم که اینجا رییس کیست.