وضعیت معلق
نمیدانم در وضعیت معلق گیر افتادهاید یا نه؟
به احتمال زیاد همهی انسانها در مقاطعی
چنین وضعیتی را تجربه کردهاند.
هر از گاهی از چنین وضعیتهایی گریزی نیست.
درست.
قبول دارم.
اما اگر تعداد چنین حالاتی زیاد
یا زمان آن طولانی شود
کم کم اعصاب آدم به هم میریزد.
حساب و کتاب زندگی از دست آدم به در میرود.
تصمیمگیری سخت میشود
و برنامهریزی ناممکن.
من تقریباً مدت زمان زیادی است
چنین حسّ تعلیقی دارم.
احساس میکنم
در اطرافیانام هم
تعداد زیادی همین حس را دارند.
دقیقاً نمیدانم
که آیا این حس واقعی است
یا تحت تأثیر عواملی حاشیهای ایجاد شده است.
اما در هر حالتی که باشد
احساسی آزاردهنده
و نامطلوب است.
انگار همه میخواهند اتفاقی بیفتد.
همه منتظرند که
ناگهان همه چیز با اتفاقی روبهراه شود.
و تکلیف همه مشخص شود.
هیچ کس هم نمیداند
آن اتفاق چیست.
انگار همه چیز تعطیل است
و همه دست روی دست گذاشتهاند
تا این انتظار به پایان برسد.
مدام از سوی اشخاص مختلف هم
زمانهایی مشخص میشود.
حتی دیدهام
در تجربههای معنوی و نزدیک به مرگ بعضی اشخاص
تاریخهای دقیقی را ذکر کردهاند.
به هر حال بار این انتظار
دارد کم کم کمرها را خم
و ذهنها را خموده میکند.
امید به آینده را پایین میآورد
و امید و انگیزه برای بهتر شدن
و در نتیجه کار و تلاش داشتن را
بر باد میدهد.
کاش این وضعیت
به شرایط مطلوبی منتهی شود.
با کمترین هزینهها
از هر نوع
و با بیشترین بازدهیها.