ستاره ها
بیشتر از ستارهها
ریخته عقده بر دلم
ای کاش این ستارهی سر در گم
ای کاش این گِلِ قالبزده
ای کاش روح
ای کاش هر چه هستم
پیش تو بودم
آیا نگاهات از قفس این سینه میگذرد؟
آیا قلب تپندهی مرا لمس میکنی؟
آیا امید
آزادی
و خنده را
در اعصاب من میکاوی؟
خستهتر از قاطری بارکشم که حتی
از کاهی که خود میکشد
سهمی ندارد
تاریکتر از ستارهی سهیلم
سرگردانتر از دنبالهدارِ هالی
از عمق نفسهایام
درد میدمَد
سر را به طاقچهی خاطرات میکوبم
گلدان نقرهی شهوت بر سرم میافتد
چهاردیواری دنیا
دودزده و تاریک است
دلگیرتر از نوحهگری در سوگ جوان غریق
پس جیبهای پر از شکلات را چه کسی خالی میکند؟
آیا پوست پستهای هم سهم من میشود؟
شاید شاخکهای من خوب کار نمیکنند
اما هر چه هست
آیا من نیز انسانی نیستم؟
با همهی کاستیها
بِدان که نیستم من
لاستیک ساییدهای
که در کشاکش تقدیر
مدام پنچر شوم
یخ شکنم
بشکهی باروتم
گلولهی سربیام
بیا و سینهی مرا بشکاف
جز یک قلب یخی چه حاصلات میشود؟
سلام مرا به قطب جنوب برسان
87/8/12