خسته تر
يكشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۲، ۰۸:۳۹ ق.ظ
افسرده تر و خسته تر از مرغ اسیرم
زین خستگی و دلزدگی کاش نمیرم
بیحالم و حالی به تنم نیست که حتی
حق خودم از دست عدو باز بگیرم
افسرده تر و خسته تر از مرغ اسیرم
زین خستگی و دلزدگی کاش نمیرم
بیحالم و حالی به تنم نیست که حتی
حق خودم از دست عدو باز بگیرم
سکوت بود که دردی ز دل دوا ننمود
خروش گشت که بابی به روی جان نگشود
هزار خنجر خونین به گُردهام تا کی؟
چرا تمام نگَشت این جنون خونآلود؟
دوباره شب شد و خواب از سرم گریزان است
دوباره حال دلم فصل برگریزان است
دوباره جانِ به لب آمده هوایی شد
که از تنم برود، جان آدم ارزان است