خودکشان
سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۵۸ ق.ظ
رقص دیوانهوار برگ از باد
یورش خاطرات رفته ز یاد
آسمانی پر از تلاطم و شور
قلبهایی شکسته از بیداد
حسّ یک بازی سراسر باخت
داخل سینه میزند فریاد
نعرهها میزنی و میچرخی
عقدهها تا چنین شود آزاد
فحشها زیر لب دهی به خودت
یا به آن کس که این بنا بنهاد
کاش این زندگی شود ویران
کاش ویرانه گردد این بنیاد
شد محال آشتی من با صبر
من و صبری که بیش از این بِنَماند
کاش هرگز نبودمی انسان
کاش هرگز نگشتمی ایجاد
در رگم خون گرم اگر جوشد
سر به بالای دار خواهم داد
روی کاغذ کنارم آویزم
ما که رفتیم، هر چه باداباد
#محمد_جلوانی