خودکشی
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۰۷ ب.ظ
در این شب دلگیر، از وحشتم لبریز
میترسم از هر کس، میترسم از هر چیز
از تِک تِک ساعت، از هوهوی طوفان
از چِک چِک روشور، از چاقوی نوک تیز
آونگ این ساعت، انگار در سینه
با قلب من کوبد با ضرب وهمانگیز
من ماندهام تنها، خُرد و خفیف و زار
چون هالهای از رعب، چون سایهای ناچیز
تنهای تنها من در دخمهای کوچک
تاریکی مطلق در این شب پاییز
انگار دستی سرد راه گلو بسته
نوری سیاه اینجا پوشیده بر هر چیز
وحشت رسانده مرا تا انتهای جنون
از ترس میلرزم در طول شب یکریز
پرهیب مرگ آنجا رو سوی من خندد
با نیش دندانش، با حال قهرآمیز
با سرخی چشمش گوید به من کرده
تا بردَرَد من را، دندان خود را تیز
با حالتی لرزان خود را کشم حالا
آهسته و آرام، بالا به روی میز
راحت کنم خود را این بهترین کار است
باید کنم خود را از سقف حلقآویز
#محمد_جلوانی
۰۰/۰۸/۰۵