سماع جامه دران
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ب.ظ
(یک داستان صوفیانه)
چاک گریبان دریده اش از فرط بوسه ها شوخگن می نمود. اَمرَدی در میان مردستان. پنجه گرگان بی صفت بر روحش خراش زده. دیدگانی دیدم بازتاب خاطره جمعی افلاک. لبان، خون دل پیر و جوان. مژگان صف بی دلان.گونه ها نیاز دل دردمندان. ابرو، تیر نظر برچله کمان خود کشیده. کجاست ساقی؟ بگرد و بگردان. بنوش و بنوشان. دختر بکر تاک، آماده نکاحِ سر مستی و مدهوشی. می چرخد و می چرخد. هو گوید و حق گوید. کف بر دف و دف در کف. شور است به می اندر یا آتش جان است این؟ مدهوش تواَم ای یار، قربان توام ساقی.