ته ته و بالای بالا
مقایسه چیز خوبی نیست؛ خودم میدانم.
گفتهاند: «اول من قاس، الشیطان» یا یک همچو چیزی. یعنی اولین کسی که قیاس به کار برد و خود را با دیگران مقایسه کرد شیطان بود. اما آدمیزاد شیر خام خورده است. مدام خود را با دیگران و شرایط خود را با شرایط دیگران مقایسه میکند. بیشتر اوقات هم آهی از نهاد بر میکشد و فاز غم میگیرد.
این اتفاق اکنون به صورت شدیدی دارد در ذهن و رفتار من روی میدهد. همکاری که با هم کار را تقریباً در یک سطح شروع کرده بودیم به بالاترین درجه سازمانی رسیده است و من تهِ ته، آری تهِ تهِ ته ماندهام. این که آیا تقصیر خودم بوده است یا این که خودم خواستهام یا او لیاقتش را داشته و چیزهای دیگر فعلاً محلی از اعراب ندارد. الآن مسئله این است که من ته هستم و او بالا. او بالادست است و من زیردست. زیردستی که باید وقت ملاقات بگیرد تا او را ببیند و ممکن است وقتی هم به او ندهند.
روزگار است دیگر. بهترین کاری که میتوانم بکنم این است که مقایسه نکنم. این شدنی است اما جلوی فکر و حرف دیگران را که ما را با هم مقایسه میکنند چطور میتوانم بگیرم؟