زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

اینجا صفحه ای است برای به اشتراک گذاشتن شعرها و نوشته هایم در زمینه های مختلف فرهنگ و ادبیات، معرفی و نقد کتاب.

آخرین مطالب
نویسندگان

می خواهم بنویسم

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۴۰ ق.ظ

می‌خواهم بنویسم اما چیزی برای نوشتن ندارم.

می‌خواهم بگویم اما کلمات از دهانم بیرون نمی‌آیند.

کاری نکرده‌ام اما خسته‌ام.

دور و برم شلوغ است اما تنهایم.

نیاز به توجه دیگران دارم اما خودم توجهی به دیگران ندارم.

دارم با یک صفحه سفید درد دل می‌کنم تا خودم را خالی و شاید درمان کنم.

صفحه‌ای که هیچ حسی ندارد و انرژی‌های من را پاسخ نمی‌دهد.

تنهایم و می‌خواهم تنهاتر باشم.

در یک سکوت بی‌انتها، خنک و نورانی. شاید هم کمی ابری.

هر چند روز یک بار این حال سراغم می‌آید.

حال هیچ کس و هیچ چیزی را ندارم، انگار که تمام انرژی‌ام ته کشیده است.

شاید یک کتاب

فقط یک کتاب بتواند مرا در درون خودش غرق کند.

در درون خودش

و مرا بردارد ببرد

بردارد ببرد به جایی دیگر

جایی که اینجا نیست

جایی که هیچ کس نیست

جایی که اصلاً نیست.

چند ساعت دراز بکشم، کتاب بخوانم، سیگاری بگیرانم و گوشه زیرسیگاری بگذارم تا برای خودش تمام شود.

و با حالت غرقگی کتاب بخوانم.

کتابی که مرا ببرد

پشت هیچستان.

ساحل امن

ساحل من

فقط من

فکر می‌کنم من از خوشبخت‌های روزگار هستم.

تنهایی و ملال دو عنصر ویژه در دنیای مدرن هستند به ویژه برای ما که کامل از جهان سنتی بیرون نیامده‌ایم و به عصر مدرن پا نگذاشته‌ایم. 

راهکارهایمان همیشه ناقص، مقطعی و کوته‌فکرانه است. به همین دلیل تنهایی و ملال ما را بیشتر آزار می‌دهد.

و من خوشبختم که لااقل هر از گاهی صفحه سفیدی دارم تا با آن درد دل کنم

و فکرم را پرواز دهم و ببرم تا انتها

تا انتها نه

تا انتهای انتها.

روی صندلی‌ام لم بدهم.

در خیالم سیگاری روشن کنم

به سقف نگاه کنم و دودش را به آن سوی پنجره فوت کنم.

در خلسه‌ای ناگزیر فرو روم.

صدای خیالی موج دریا را در گوش‌هایم بشنوم.

گاهی صدای ماشینی را از دوردست بشنوم که برای خودش یکنواخت و ناپیدا به ناکجاآبادی می‌رود.

پُک دیگری به سیگارم بزنم

و این بار دودش را درون سینه‌ام فرودهم.

به سرفه بیفتم.

سرفه

سرفه

باز هم سرفه.

بلند شوم

سوار هیلمن قدیمی سبز مغز پسته‌ای رنگم شوم.

پایم را روی گاز بگذارم.

خط ساحل را بگیرم و بروم

تا باد توی موهایم برود.

سر تا پا سفید پوشیده‌ام.

باد توی پیراهن سفیدم بپیچد

و جاده خالی بی‌اتنها

خالی خالی

و بی‌انتها

روبه رویم گشوده باشد.

و من بروم.

بروم تا انتها

نه انتها

انتهای انتها

و موسیقی زندگی توی گوش‌هایم نوای بی‌زمانی را تکرار کند.

بعد کنار بزنم.

رو به افق

رو به ساحل

رو به دریای آرام و آبی

بایستم کنار هیلمن سبز مغز پسته‌ای رنگم

تکیه بدهم به آن

سیگار دیگری روشن کنم

میان انگشتانم نگه دارم

و عینک دودی‌ام را به چشم‌هایم بگذارم

تا حتی نور آبی رنگ دریا را هم نبینم

و کم کم خوابم ببرد.

خوابم ببرد.

خواب مرا ببرد.

ببرد.

رد

 

 

 

 

یک نفس راحت

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۳۰
محمد جلوانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی