عزراییل
دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ۰۹:۱۳ ق.ظ
یکهو میریزد غم عالم درون جان من
یکهو آسان میرود بر بادها ایمان من
یکهو من من نیستم، یک آدم بیگانهام
یکهو من هم میشود بدخواه و خصم جان من
یکهو دیگر مرگ هم فرقی ندارد، زندگی
مثل مرگ انداخته چنگال در دامان من
ابر رنج و خستگی بر جان من تا چیره شد
بیفروغ و تار شد آن چهرهی تابان من
میگریزم از خودم هر چند، اما ناگهان
تنگ میگیرد در آغوشم مرا دستان من
بس که مدفون در دلم شد خاطرات مرده، آه
سینهام شد سر به سر انگار قبرستان من
بس که یأس و ناامیدی پنجه در جانم فکند
گشت از خلقم پشیمان گوییا یزدان من
حرفهای خوب و بد معنی ندارد، هر دو هست
لقلقه روی زبانم، حاصل هذیان من
گفت گلچین قضا خوبان عالم میبرد
کاش هر چه زودتر آید دم پایان من
کاش عزراییل میآمد به صرف قهوهای
میشد این جا توی ایوان لحظهای مهمان من
۰۲/۰۶/۲۰