آتش
جشن گلولههاست، زمین آتش و هوا آتش
شب آتش است روی فلسطین و روزها آتش
در خانمان کشیده شد آتش، به کوچهها آتش
در جان فردِ سالم و بیمارِ بینوا آتش
در چشم، آتش است و به لبها عطش، به دلها خون
بو آتش است، لامسه آتش، سر و صدا آتش
گر میکِشی نفس به گلو، آتش است و نیز اگر
یک جرعه آب میخوری آغشته گشته با آتش
لالای مرگ در بُن گوش است مردمان را چون
هر دم کِشد به کام خودش با هم و جدا آتش
در داغ سوگ و سوز و گداز است غرق تا غزه
با ما بگو که زندگی است این زمانه یا آتش؟
از خانواده یک نفر آخر بمانده، چون رفتند
باقی به سوی رحمت پروردگار با آتش
از روزگار کودکی و نوجوانی و پیری
مانده ز هر چه خاطرههایش فقط به جا آتش
دق میکند ز داغ عزیزان و دوستانش هم
هر کس نکُشته است در این مهلکه ورا آتش
این زندگی چه سان شود ایمن برای خلق خدا؟
آن دم که باز از نفس افتد دگر ز پا آتش
ابلیس صهیونی شود از روی نقشهها محو و
از چهر قدس پاک نماید دگر خدا آتش