بسته دام
آن را که دهر بسته به دامش نکرده است
یا زهر کین به ساغر و جامش نکرده است
هر کار خواسته به همان نحو کرده است
اسب چموش گیتی رامش نکرده است
در خانهاش نشسته و بیکار خفته است
کاری بر اعتلای مقامش نکرده است
رویی نکرده سوی خدا و توجهی
بر حالت قعود و قیامش نکرده است
در عمر خویش هیچ زمان گوش هوش را
معطوف فهم حرف امامش نکرده است
خدمت به خلق را به کناری نهاده است
خیرات بهر خوبی نامش نکرده است
در جیب هر چه داشته تنها برای خود
جز صرف عیش و نوش و طعامش نکرده است
هر چه درآمده ز دهانش بگفته و
دقت بر انتخاب کلامش نکرده است
از بابت هزینه و سود و زیان خود
دقت در انتخاب سهامش نکرده است
تا حال را که بیهدف عمرش نموده طی
فکری به عمر نیمهتمامش نکرده است
خوششانس بوده است و عوام فریبکار
مقهور زور خواهش خامَش نکرده است
عمرش به راحتی گذرانده ز هر چه نیک
چیزی نمانده دهر به کامش نکرده است
بر عکس، روزگار به من هر بدی که بود
یک دم نشد که لطف مدامش نکرده است
من آن کسم که عطر پراکندهام ولی
دنیا شمیم خوش به مشامش نکرده است
جوری که روزگار به من کرده است هیچ
ارباب با کنیز و غلامش نکرده است
تنها دلم خوش است که چون چارپا مرا
دنیای دون به زیر لگامش نکرده است