یادداشت نویسی
ذهن انسان چیز عجیبی است.
همان موقع که احتیاجاش داری تنهایات میگذارد.
نه تنها رهایت میکند
که حتی بر عکس آنچه تو میخواهی عمل میکند.
مثلاً الآن کار مهمی داری و میخواهی آرامش داشته باشی.
یکهو دچار آشوب و اضطراب میشوی.
میخواهی تمرکز کنی
اما افکار درهم و آشفته به سویت هجوم میآورند.
میخواهی به چیزی فکر نکنی
و همان موقع فقط همان چیز تمام فضای ذهنت را اشغال میکند
و خیلی چیزهای دیگر.
به این که چرا چنین چیزی اتفاق میافتد
و چرا مغز ما این طور کار میکند
کاری ندارم
اما به هر حال این طور کار میکند
و این نحو کار کردنش گاهی برایمان دردسرساز میشود.
با یکی از دوستان قرار گذاشتیم
که هر روز یک یادداشت بنویسیم
و برای هم بفرستیم.
دوست عزیز موضوعی را پیشنهاد کرد
تا هر روز در خصوص همان موضوع بنویسیم
که من آن موضوع را نپسندیدم
اما اصل یادداشتنویسی را چرا.
امروز خواستم موضوعی پیدا کنم و دربارهاش مطلبی بنویسم.
اما هر چه در ذهنم گشتم چیزی پیدا نکردم.
در این کَلّه که هر روز پر از موضوعاتی برای حرف زدن بودن چیزی پیدا نشد.
یاللعجب.
انگار ذهنم به طور عجیبی در مقابل این که حرفی از خودش تولید کند مقاومت میکرد.
من هم راه دیگری انتخاب کردم
تا شکستش دهم.
بله
دربارهی خودش نوشتم.
دربارهی این اخلاق بیخودش.
دربارهی این که همین حالا که نیازش دارم تنهایم گذاشته است.
فکر کنم آن قدر که میخواستم نوشتم.
یک یادداشت کوتاه ...
در همین حد که به ذهنم بقبولانم
تو زیر دست منی
نه من زیر دست تو.