زمانی برای خود
بسیار شنیدهایم که هر کس باید در زندگیاش
زمانی را هم برای خود در نظر بگیرد.
یعنی همان طور که سرگرم زندگی است
در کوران حوادث غرق است
یا روزمرّگیها دارد او را با خودش میبرد
چه خوب
بلکه لازم است
زمانی را برای شخص خودش در نظر بگیرد.
یعنی چه کار کند؟
ترمز دستی زندگی را بکشد
کمی به خودش و راه و اهدافاش فکر کند
یا کاری را که واقعاً دوست دارد انجام بدهد
و از این دست چیزها.
حال این زمانی برای خود بودن میتواند
هر چند روز یک بار باشد
یا در هر روز زمان و میزان مشخصی برای خود داشته باشد.
هر چند گفتن این مسئله به زبان آسان است
اما اتفاق افتادن آن واقعاً سخت است
و نیروی خاصی میطلبد.
مگر این که شخص به اهمیت آن واقف باشد
و اهتمام کامل به آن داشته باشد
و آن را به صورت بخش اجتنابناپذیری از زندگی خود درآورده باشد.
طبق مشاهدات من
حتی کسانی که وقوف کامل به این موضوع دارند
بسیار کم میتوانند به آن بپردازند.
علت اصلی آن هم این است
که وقتی ما زمانی را فارغ از هر آنچه در جهان رخ میدهد
صرفاً صرف خود میکنیم
احساس بدی به ما دست میدهد.
مدام با خود فکر میکنیم من الآن باید در خدمت زن و فرزندم یا خلق الله باشم.
چطور دلم میآید چنین خودخواهانه همه را به گوشهای وابنهم
و خودم را مرکز جهان بدانم
و به خودم بپردازم.
چقدر کار نکرده
و راه نرفته دارم.
در این فرصت چه پولها که نمیتوانم درآورم
و برای زندگیام و خدمت به خلق خرج کنم
یا زن و بچهام را به گردش ببرم
و باعث خوشحالیشان شوم.
یا به عبادت بپردازم.
یا سری به پدر و مادرم بزنم
و قس علیهذا.
بدتر این که جامعه و اطرافیان هم به این موضوع دامن میزنند.
اگر زمان کوچکی از وقتت را صرف خودت و دغدغههای شخصیات کردی
دادشان بلند است که عجب آدم خودخواه و مسئولیتناپذیری!
این قرطیبازیها دیگر چیست؟
زن و بچهاش را ول کرده و برای خودش ول میچرخد
و باز هم قس علیهذا.
اما چه بخواهیم و چه نخواهیم
چنین چیزی برای زندگی هر شخصی لازم است.
اگر کسی حواسش به خودش نباشد
مطمئناً نمیتواند حواسش خیلی خوب به اطرافیانش باشد.
زندگی را حتی اگر نسیم فرحبخشی هم بدانیم
-که معمولاً این طور نیست-
اگر انسان را دچار فرسایش نکند
حتماً دچار ملال میکند.
لازم است گاهی سری به خودمان بزنیم
و بفهمیم کجای کاریم
و با خودمان چند چندیم.
غافل شدن از این موضوع باعث میشود
که یکهو سر بلند کنیم و ببینیم
کل زندگیمان را به هیچ باختهایم.