حمایت بزرگ ترها
داییهایم را خیلی کم میبینم.
بعد از فوت مادرم دیگر به ندرت.
پریشب در مراسم عروسی پسرخالهام، دایی بزرگم را دیدم.
در هیاهوی عروسی سرش را دمِ گوشم آورد
و گفت: "شعرهایت را میخوانم.
ببخشید که بلد نیستم ابراز احساسات کنم.
هر وقت کتاب شعرت چاپ شد یک جلدش را به من بده."
خیلی ذوق کردم.
داییام در اینستاگرام و دیگر شبکههای اجتماعی فعال نیست که نوشتههایم را بخواند.
فقط عضو گروه خانوادگی در ایتاست
و تک و توک شعرهایم را که در همان گروه خانوادگی گذاشتهام، خوانده است.
اصلاً یکی از انگیزههایم برای گذاشتن شعر در این گروهها
همین دایی بزرگوار است
چون قبلاً هم گفته بود شعرهایم را میخواند
و برای دیگران هم نقل میکند.
این دایی عزیز همان است
که برای اولین بار مرا به سینما برد و برایم جشن تولد گرفت.
قبلاً در همین وبلاگ در موردشان نوشتهام.
خواستم بگویم که کوچکترها
از حمایت شدن توسط بزرگترها
خوشحال میشوند،
لذت میبرند
و برای ادامهی کارشان انگیزه میگیرند.
حالا به هر نحو و هر کجا که باشد.
البته فقط بحث فضای مجازی نیست.
تازگیها فهمیدهام
که پسرخواهرِ خودم خیلی نسبت به رفتار من حساس است
و برایش مهم است
چه واکنشی در برابر او دارم.
این مسیر نسل به نسل ادامه دارد.
دست تک تک بزرگترها را میبوسم
و از آنها به خاطر حمایتها
و دلگرمیهایشان سپاسگزارم.
ما به لطف بزرگترهایمان احتیاج داریم.