مست
من صبوحی کردم و شد یار مست
من ز خود بیخود شدم، دلدار مست
خانه شد مست از من و من در خروش
سقف شد مست و در و دیوار مست
دل طلب میکرد آهنگی ولی
بود عود و نای مست و تار مست
دین خود را دادم از دست آن زمان
قبله و بتخانه و زنّار مست
در خودم دیگر نمیگنجیدم آه
خرقه مست و سبحه و دستار مست
تا خرم یک شیشه می رفتم برون
کوی و کوچه مست شد، بازار مست
رو به هر کس کردم او هم مست بود
پیر و کودک، سالم و بیمار مست
وجه باده از کجا آید؟ ز کار
حجره اما مست بود و کار مست
خانهی خمّار را گم کردهام
گر چه باشد لاجرم خمّار مست
پس رها کردم به باغستان شدم
دیدم آنجا هم گل و گلزار مست
فکر کردم از چه امروزم چنین؟
یادم آمد بودهام هموار مست
نقل امشب یا پریشب نیست این
بودهام هم پار و هم پیرار مست
گریهای از شوق سر دادم سپس
اشک مست و دیدهی خونبار مست
گفتم ای پروردگار از ما مخواه
واگذاریم این دل تبدار مست
مست کن ما را و در جنّت فرست
جایمان ده در دل انوار مست