قدرت کاربلد بودن
سالها بین مردم شایع شده بود
که علم و دانش خیلی مهم است
علم منبع ثروت و اخلاق و هر چیز بهدردبخور دیگر شمرده میشد
و به تبع این اندیشه
مدرک تحصیلی چیز خیلی خوبی بود.
کم کم این اندیشه
تبدیل به مدرکگرایی
و تحصیلات دانشگاهی
نشان شخصیت افراد محسوب شد.
در این که دانش مهم
و دانش آموختن لازم است
شکی نیست.
معمولاً در روزگار ما
افراد از سن پایین شروع به درس خواندن میکنند
و پا به وادی کسب دانش میگذارند
و تا جایی که بشود
و بتوانند
این مسیر را پیش میروند.
اما دیدگاهها نسبت به شکل و نوع دانش آموختن دیگر تغییر کرده است.
دیگر دانش محض
خصوصاً اگر مبتنی بر مدرک صرف باشد
چندان جایگاهی ندارد.
یعنی اصولاً به دردی نمیخورد.
جهان دارد به سوی عملگرایی پیش میرود.
اگر شما هیچ مدرکی نداشته باشید
اما بلد باشید
کاری را به نحو احسن انجام دهید
سرِ دست میبرندتان.
چه کاری باشد که نیازهای روزانه را برطرف میکند
و چه کار هنری و ذوقی
و حتی خود کار علمی.
الان دانشها هم وابسته به کاربلد بودن دارندگانشان هستند.
مثالهای متعدد میتوانم بزنم.
مثلاً اگر شما بهترین دانش روانشناسی را داشته باشید
اما نتوانید روانشناسانه کسی را درمان کنید
هیچ فایدهای ندارد.
محدودهی تدریس بسیار کوچک و کمارزش است.
مگر چند استاد روانشناسی میخواهیم؟
بر عکس اگر ذاتاً آدم روانشناسی باشید
و بتوانید طوری مردم را یاری ربرسانید
که روانرنجوریشان را کنار بگذارند
و زندگی بهتری داشته باشند،
کارتان سکه است.
به همین خاطر است که مدام نظام روانشناسی پیام میدهد
که به فلان اشخاص برای درمان مراجعه نکنید
اینها دارای شماره نظام روانشناسی نیستند
اما مردم باز هم مراجعه میکنند.
در عالم هنر که وضع شدیداً بدتر یا از دیدی بهتر است.
شما بلد باش در فیلم خوب بازی کنی
و تیپ و قیافهی مخاطب پسند داشته باش.
در حالی که هزاران دانشآموختهی بازیگری در صف هستند
شما از همهی آنها جلو میزنید.
در مباحث یکی از اساتید برجستهی عرفان شنیدم که میگفت
ما از نظر عرفان نظری خیلی بالا هستیم
اما اگر کسی یک بند انگشت مکاشفه داشته باشد
با سر به استقبالش میرویم.
ببینید که حتی در عالم عرفان هم کاربلد بودن،
-کار عملی-
چه جایگاهی دارد.
دیگر وارد مثال از بازار و کسب و کار نمیشوم.
آری،
در مدرسه و دانشگاه خیلی چیزها به ما آموختهاند.
چیزهای بهدردبخوری هم آموختهاند.
اما بسیاری از آموختههای ما در حد دانش نظری باقی مانده است.
یا آن آموختهها قابلیت تبدیل به عمل ندارند
یا ما توانایی تبدیل آنها به عمل را نداریم.
این مسئله غیرطبیعی نیست.
به همین لحاظ همواره لازم است
انسانها در کنار دانش نظری خود
گامهایی هم در وادی عمل بزنند.
مثلاً در کنار درسخواندن
در بازار هم به کسب و کار بپردازند
یا کدنویسی کنند
یا نواختن یک ساز را یاد بگیرند
یا حداقل در فضای مجازی به کسب تجربههای عملی بپردازند
یعنی فقط وقت خود را از بین نبرند
بلکه بتوانند از این فضا درآمدی کسب کنند
و امثال اینها.
شاید همین راهها و کارهای حاشیهای
مسیر زندگی فرد را عوض کنند
و شور و نشاط و انگیزهی اصلی زندگی او شوند.