سوء تفاهمها
همسرم میگوید:
«چون تو تلاشی برای ایجاد آسانسور در خانه نکردهای
میخواهی من فلج شوم.»
برادرم میگوید:
«اگر مدام با من تماس میگیری
که حالام را بپرسی
که در شهر دیگر اوضاع من چطور هستی
به من استرس وارد میکنی.»
همکارم میگوید:
«پیگیریهای تو برای انجام کارها
اخلاق من را به هم میریزد
و بنابراین
تو مدیون زن و بچهی من هستی
که اخلاق پدرشان بد شده
و با آنها بدرفتاری میکند.»
به همسرم میگویم:
«در این خانه از هیچ جهت نمیتوان آسانسور نصب کرد.»
به برادرم میگویم:
«خودت گفته بودی داری برمیگردی
میخواستم ببینم
پس چرا نیامدی.»
به همکارم میگویم:
«من وظیفه دارم
پیگیر انجام درست کارها باشم.»
همسرم میگوید:
«تو مرا مسخره کردهای.»
برادرم میگوید:
«خودم حواسمام به خودم هست
نیازی به دلسوزی شما ندارم.»
همکارم میگوید:
«تو داری برای من پاپوش درست میکنی.»
هر چه تلاش میکنم
به آنها بفهمانم
هر کاری کردهام
اولاً با نیت خیر
ثانیاً با کمترین تنش و با احترام کامل
و ثالثاً درست و منطقی بوده است
حرفام را نمیپذیرند.
احساس میکنم
در دنیایی از سوءتفاهمها غرق شدهام.
هیچ کس نمیتواند
دیگری را باور کند.
حتی اگر هزار قسم و آیه بیاوری
که به خدا
به پیر
به پیغمبر
من این کار را این گونه
و با این نیت
انجام دادهام
حرفات را نمیپذیرند.
آن قدر از همه دروغ شنیدهاند
که نمیتوانند
باورت کنند.
از نزدیکترین افراد به خود هم
دروغ شنیدهاند.
ذهنشان این گونه شکل گرفته است.
نمیتوانند چیزی را به راحتی بپذیرند.
اثبات صداقت چیزی نزدیک به محال است.
برای همین
سرراستترین حرفها
برای آنها
باطنی دارد
که باید آن را کشف کنند
و بر اساس آن باطن حرف تو را
که شاید فقط یک سلام خشک و خالی است
تأویل کنند
تعبیر کنند
تفسیر کنند.
با خودشان میگویند:
«این چرا به من سلام کرد؟
چرا این طور سلام کرد؟
چرا این موقع سلام کرد؟
چرا جلوی فلانی به من سلام کرد؟»
و هزار چرای دیگر.
این سوء تفاهمها
حالام را بد میکند.
چرا مثل آینه شفاف نیستیم؟
مگر من تا حالا چقدر دروغ گفتهام؟
انتظار ندارم
حرفهایام
با سوء تفاهم شنیده شوند
اما چه کنم
میشوند.
برای شما هم همین طور است.
مطمئن باشید.