آیا باید قوی بود؟
دیشب در استوری یک نویسنده و مترجم
که به آثارش علاقه دارم
خواندم که از توصیههایی که برای امید داشتن از همه جا میشنود
دیگر خسته شده است.
مضمون نوشتهاش این بود که
من خودم فرد امیدواری هستم
اما چرا این قدر توصیه از در و دیوار میبارد.
این برایاش خستهکننده شده بود.
با خودم فکر کردم
که من هم شرایطی تقریباً شبیه به ایشان دارم.
فکر نمیکنم که فردی ضعیف یا ناامید باشم.
خودم را شادتر و باانگیزهتر از اطرافیانام میدانم.
در سن چهل و چند سالگی هنوز مشتاق یادگیری و تجربهاندوزی هستم.
دوست دارم بهروز باشم.
دوست دارم روحیهی جوانی خود را حفظ کنم.
به سلامت خودم میاندیشم
و به آن همیت میدهم.
اما با همهی این احوال شرایط فرساینده
جسم و روحام را خسته و فرسوده میکند.
گاهی ناامید میشوم.
گاهی احساس ضعف میکنم.
گاهی چشمانداز روشنی پیش روی خود نمیبینم
و ... .
در زمانهایی که این حس را دارم
از توصیه شنیدن بیزارم.
دوست ندارم
کسی مدام در گوشام بگوید
قوی باش
امید داشته باش
حرکت کن
و ... .
به نظرم گاهی باید رها کرد
بیخیال شد
و در دریای غم و ناامیدی فرو رفت.
چارهای نیست.
زیادی قوی نگه داشتن خود
و قوی دانستن خود
ممکن است به نابودی انسان منجر شود.
هر کس به اندازهای توانایی دارد.
هر کس به اندازهای نیرو و استعداد دارد.
پشتوانهها متفاوتاند.
شانس هم برای انسانها
شرایط متفاوتی رقم میزند.
علاوه بر این که نمیتوان از همه به یک اندازه انتظار داشت
از یک نفر هم در شرایط مختلف نمیتوان یک انتظار واحد داشت.
به هر حال در طی شبانه روز
ساعاتی را فقط باید خوابید
کار دیگری نمیشود کرد.
آن خواب چند ساعته باعث میشود
که فردا بتوانی دوباره زندگی جدیدی را شروع کنی.