سیاست
من سیاسی نمینویسم
و در نوشتههایام
به صورت صریح
اظهار نظر سیاسی نمیکنم.
اما چرا؟
نه این که بینش سیاسی نداشته باشم
یا در قبال مسائل سیاسی اطرافام
بیتفاوت باشم.
خیر.
واقعیتاش این است که بسیار میترسم.
ترس من دربارهی سیاست از سه جهت است.
اول این که میدانم دنیای سیاست دنیای بیرحمی است.
سیاست رابطهی نزدیکی با قدرت دارد.
وقتی تو اظهار نظری سیاسی میکند
به احتمال زیاد قدرت عدهای را به خطر میاندازی.
دنیای سیاست تعارف ندارد.
حتماً پاسخات را با شدیدترین شیوهی ممکن خواهد داد.
دنیای سیاست دنیای عدالت نیست
که اگر خطا کرده باشی
متناسب با خطای تو به تو جزا دهد.
گاهی یک خطای کوچک
(خطا از دید آنها که قدرتشان را به خطر انداختهای
وگر نه خودت که کارَت را درست میدانی)
جزای سنگینی را به تو تحمیل میکند.
علت دیگر ترسام از سیاست
هشدارهای مکرّر پدرم است.
از بچگی مدام به گوش من و دیگر افراد خانوادهام خوانده است
که از عالم سیاست دوری کنیم.
با مثالهای معدود و مکرّر خود این مسئله را
به شدّت در مخ ما فرو کرده است
و ذهن و روحمان را به این نحو شکل داده است.
اما علت دیگری هم وجود دارد.
عالم سیاست عالم مخفیکاریهاست.
مسائل رو نیست.
آشکار و واضح نیست.
چه بسا
چیزی که که خیلی روشن و شفاف پیش روی خود میبینی
پشت پردهای سهمگین دارد.
پشت پردهای که قضیه را صد و هشتاد درجه برعکس میکند.
تو آن پشت پرده را نمیدانی
و بر اساس چیزی که میبینی قضاوت میکنی.
به همین خاطر دچار خطا میشوی.
خطای ناخواسته.
چه بسیار افرادی که به خاطر قضاوت نابجای ما درباهی مسائل سیاسی ممکن است
دچار ضربه شوند.
به علت مواردی که گفتم
هر چند دوست دارم
اما ترجیح میدهم
وارد دایرهی سیاست نشوم.