کتاب و تنهایی
کتابهایی را دوست دارم
که مرا در خود غرق کنند.
کتابهایی که وقتی میخوانم
گذشت زمان را حس نکنم.
بتوانم درون دنیای آن وارد شوم
سیر کنم
و در نتیجه از عالم واقع و ظاهر دور شوم.
این حالت
به ویژه در خواندن رمان
و در وضعیت تنهایی رخ میدهد.
بعضی شبها که پیش از خواب
رمانی خواندنی در دست میگیرم
و شروع به خواندن میکنم
آن رمان را خواندنی و جذّاب مییابم
چند صفحهای که پیش میروم
نگاهی به ساعت میاندازم
و میبینم برای این که فردا بتوانم به موقع از خواب بیدار شوم
لازم است که کتاب را کناری بگذارم
و بخوابم.
بیرون آمدن از آن عوالم برایام مطلوب نیست.
با خود میاندیشم
کاش میتواستم
یکی دو روز سر کار نروم
و دغدغهی معاش نداشته باشم
و کسی کاری به کارم نداشته باشد
در عالم خیال و تنهایی خود بمانم
و فقط و فقط به خواندن این کتاب مشغول شوم
تا خواندناش را به اتمام برسانم.
چه بسیار بوده است
که کتابهایی را بدین گونه در دست داشتهام
اما نه فردا
و نه فرداهای بعدی
دیگر هیچ گاه نتوانستهام در دست بگیرم
و کلاً آن کتاب را به گوشهی فراموشی نهادهام
یا به کتابخانه برگرداندهام.
کتاب و تنهایی عالم خواستنی من است.
خانواده و اطرافیان هم میدانند.
آدمی منزوی نیستم
اما نمیتوانم این همه دانش و ذوق نهفته در دل کتابها را ندیده بگیرم
و از آن درگذرم.
یادم است سالی
در دوران دانشجویی برای ایام عید نوروز به خانه آمده بودم.
هنوز مجرد بودم.
حدود ده دوازده روز وقت داشتم که برای خود باشم.
اتاقی مجزّا داشتم.
کسی کاری به کارم نداشت.
غذا هم در سه وقت آماده بود.
فقط هر از گاهی به دید و بازدید اقوام میرفتیم.
هوا بهاری و بارانی بود.
من کنار پنجره روی تخت خود دراز میکشیدم
و مشغول خواندن کتاب تفسیرهای زندگی
نوشته ویل دورانت میشدم.
چنان حس و حال آن لحظهها و ساعات
در روح و ذهن من حک شده است
که هیچ گاه فراموش نمیکنم.
کتاب که دربارهی زندگی نویسندگان بزرگ تاریخ است
علاوه بر این که اطلاعات واقعاً جالبی به من میداد
بسیار خواندنی بود.
نثر بعضی از بخشهایاش
مثلاً زندگی همینگوی
به بهترین رمانهای دنیا پهلو میزد
و مرا با خود در عوالم خویش غرق میکرد.
بورخس میگوید
به نظرم بهشت باید جایی شبیه کتابخانه باشد.
من هم همین حس را دارم.
به قول همسرم
در ارتباط با کتاب و خواندن
دامن از دست میدهم
و حالت غرقگی مییابم.
کتاب و تنهایی برای من این غرقگی را میسازد.
کاش اوقات غرقگی افزون گردد.