شروع کوبنده
«هیچ وقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع، حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادیام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم.»
کتاب جزء از کل ترجمه پیمان خاکسار نشر چشمه
این یک شروع کوبنده برای یک رمان است. لازم نیست حتی در ادامه چیز خاصی بگوید. همین که این طور طوفانی شروع کرده است، در ادامه هر اتفاقی بیفتد فرقی به حالش نمیکند. او برنده است.
این اتفاقی است که در رمان جزء از کل میافتد. یک شروع عالی و ادامهای که هی بدک نیست اما تا آخر نان همان شروع عالی را میخورد. زندگی هم همینطور است. اگر با انرژی شروعش کردید و خود را از بالای سکوی بلندی به پرواز درآوردید، احتمالاً آینده روشن و موفقی دارید. اما اگر به علت اعتماد به نفس پایین یا هر چیز دیگر این اتفاق نیفتاد و وارد یک زندگی نرمال یا معمولی شدید بفهمید که زوالتان شروع شده است.
در صورت استخدام در یک اداره، اگر با سمت معقول و چشمگیری شروع به کار کردید احتمال پیشرفت دارید وگرنه همیشه همان کارمند عادی باقی خواهید ماند. مدیران مختلف میآیند و میروند و شما مانند ریگ ته جوی سر جای خود خواهید ماند.
زوال، چه کلمه عجیبی است. حتی آهنگ کلمه نیز حس زنگزدگی و نابودی تدریجی دارد.
بگذارید یک نقل قول کنم از یکی از دوستان قدیمی که الان معمم است و نماینده مجلس. روزی در جلسهای میگفت: «اگر زمانی کارتان به دعوا کشید، سعی کنید کشیده اول را شما بزنید. حتی اگر زورتان کمتر باشد و کتک مفصلی بخورید، باز هم شما برندهاید.»
خوب این هم یک جور درس زندگی است. شاید روزی به دردتان بخورد.