دیدن یک معلم پس از سی سال
قبلاً هم گاه
جسته گریخته
سوار بر دوچرخه در خیابان
دیده بودمش.
همان زمان هم که به ما درس میداد پیر بود
و احتمالاً در مرز بازنشستگی.
قبلاً هم گاه
جسته گریخته
سوار بر دوچرخه در خیابان
دیده بودمش.
همان زمان هم که به ما درس میداد پیر بود
و احتمالاً در مرز بازنشستگی.
هنر در زندگی مردم ایران در دههی شصت شمسی چه جایگاهی میتوانست داشته باشد؟
به جرأت میتوانم بگویم: هیچ.
خانوادهی ما مذهبی و پایبند به امور دینی و انجام مناسک عبادی بود
-و هست-.
اما انگشتر به عنوان یک شیء مذهبی در خانهی ما پیدا نمیشد.
چرایش را میگویم.
شاید اولین تجربههای دردِ دندان اکثر انسانها را بتوان افتادن دندان شیریشان قلمداد کرد.
اما منظور من در این نوشته اولین مواجههام با دردِ دندانِ ناشی از خرابی و پوسیدگی دندان است.
خانوادههای قدیم معمولاً پر جمعیت بودند.
تعداد بچهها زیاد بود
و تعداد اتاقها کم.
به همین خاطر داشتن اتاق مجزا معمولاً معنیای نداشت.
همه دور هم و کنار هم بودند.
با هم زندگی میکردند.
کنار هم غذا میخوردند
و کنار هم توی رخت خواب میخوابیدند.
به احتمال زیاد برای من هم مانند بسیاری از مردم
از همان دوران نوزادی
دوست و آشنا و فامیل
سوغاتیهایی آوردهاند
که چیز زیادی از آنها در خاطرم نمانده است.
اما اولین سوغاتی من
که در ذهنم مانده و برایم چالشی هم ایجاد کرده است
تقریباً تمام کودکی من در جنگ گذشت.
من اواخر سال 1358 متولد شدم؛ درست بعد از انقلاب و قبل از جنگ.
و تا سال 67 که جنگ تمام شد دوره ابتدایی تحصیلم را طی میکردم.
فکرش را بکنید تقریباً تمام دوران کودکی و تحصیل من در دوره ابتدایی، در جنگ بود.
در چنین فضایی جشن چه معنیای میتوانست داشته باشد؟
اولین رو در رویی
یا اولین مواجهههای هر کدام از ما
با موضوعات مختلف
میتواند دیدگاه ما را نسبت به آن موضوع
شاید حتی تا پایان عمر
مشخص کند.
این موضوعات هر چیزی میتواند باشد.
از مفاهیمی مانند خانه، مادر، پدر، زیبایی، خوبی، سفر، مدرسه، شادی و غم بگیر
تا برسد به چیزهای ریز و جزئی.
شدم فشرده میان تضادهای عحیب
فشرده بین پارادوکسهای بیترتیب
تمام زندگیام گشته اینچنین در هم
پر از وقایع بیریشهی عجیب و غریب
بازگشتن از جهان مردگان مقدور نیست
منزل ما تا جهان مرگ خیلی دور نیست
کار دنیا را چنان ترتیب ده با روشنی
تا چراغ قبر تو باشد که آنجا نور نیست