بسته دام
آن را که دهر بسته به دامش نکرده است
یا زهر کین به ساغر و جامش نکرده است
هر کار خواسته به همان نحو کرده است
اسب چموش گیتی رامش نکرده است
آن را که دهر بسته به دامش نکرده است
یا زهر کین به ساغر و جامش نکرده است
هر کار خواسته به همان نحو کرده است
اسب چموش گیتی رامش نکرده است
آن آبی نازک غمناک را که سرت میکردی و خیلی آرام میرفتی غم دنیا روی دلم آوار میشد. یک بار دیگر دیدمت اما باز هم رفتی و خدا میداند که دوباره کی ببینمت. ببینمت و سیر کنم در آبی آن چشمهای غمگین که مثل دریایی صاف و آرام و بیتلاطم بود. میرفتی و نگاه من مشت سرت دنبالت نیکرد تا ناکجا. تا آنجا که دیگر تبودی و مرا با تنهاییهایم تنها مبگذاشتی.
کلید گنجه را برمیداشتم. سراغ گنجهی قدیمی ارثی میرفتم و درش را باز میکردم. آلبوم عکسهای قدیمی را درمیآوردم و عکسهای سیاه و سفید رنگ و رو رفته را زیر و رو میکردم. قطره اشکی میریختم و گاه هقهقی.
من ساکتم، ساکتتر از شمعی که خاموش است
اما درونم پرهیاهو، دیگِ پُرجوش است
میجوشم و از من صدایی در نمیآید
هر شور و غوغایی که دارم زیر سرپوش است
بد آمده دگر مرا از همهجا از همه چیز
ساقی من شراب ده، باده به ساغرم بریز
خواب و خوراک را بنه، رطل شراب را بده
غیر شراب نایدم میل دگر به هیچ چیز
مادر، من از فراق تو خونینجگر شدم
دلخسته و شکسته و بیبال و پر شدم
در خانهای که جای تو خالیست هیچ نیست
ناچار بیپناه شدم و در به در شدم
همسر دومش که در آن حادثهی دلخراش رفت، تا سالهای سال و هنوز هم -گاه- آرزو میکرد ای کاش همراه آن نازنین بیبدیل رفته بود و نمیدید این روزهای ناهموارِ خفت و خواری را با این زَنَک پرمدعایِ برمامگوزیدِ بددهنِ تلخزبانِ بددل! چه اشتباه بزرگی کرد، چه بلاهتی! وقتی تنها ماند، همسرِ پیشینِ مطلقه از فرنگ آمد که مثلاً دلداریاش بدهد. مرد سادهدلِ سادهلوح باورش کرد. زَنَک بچهها را پیش راند تا احساساتش را تحریک کنند و «دَدی دَدی» کنان قاپش را بدزدند که دزدیدند. وقتی زن سوارِ کار شد، مثل برق و باد همهی پیشینه و پسینه و دار و ندار و اعتبار مجتبی را قاپید، از گذشتهای که با آن نازنین داشت بَرکَندش و مخلوع و معزولش کرد از همهی منصبتهای شوهری و پدری و آقایی، جوری که همیشه توی مشتاش باشد. مجتبایِ مغبونِ مخلوع بینوا! ... ریشهکن کَردَش این بیریشه!
با این همه آیا حق نداشت به خوبروی بلندبالایی -دستِ کم- فکر کند؟
آلزایمر، بیماری محبوب من
کیومرث پوراحمد
نشر مهری: لندن
بهار 1402
صفحهی 10
چند سال پیش کلاسی به صورت مجازی با موضوع «چگونه بیندیشیم؟» برگزار کردم.
لینک فایل تصویری جلسه اول این کلاس در تارنمای آپارات را اینجا میگذارم که اگر دوست داشتید استفاده کنید.
https://www.aparat.com/v/hk6ev
پس از بررسی طولانی دربارهی خودم
از دورویی بنیادی آدمی پرده برافکندم.
آنگاه دریافتم که
فروتنی مرا در جلوهفروشی،
افتادگی در چیرگی
و فضیلت مرا در ستمگری
یاری میکرده است.
آلبر کامو
سقوط