چرخه باطل
در چرخهای باطل شب و روزم گرفتار است
روحم چه در بند است، جانم چه بیمار است
این روزهای پرکسالت طی شود آرام
این روزها اما چه بیحال و چه کشدار است
در چرخهای باطل شب و روزم گرفتار است
روحم چه در بند است، جانم چه بیمار است
این روزهای پرکسالت طی شود آرام
این روزها اما چه بیحال و چه کشدار است
مرهم درد من آن چشمان بیمار است و بس
بیدلم، امّیدِ جانم وصل دلدار است و بس
گفتم آخر باری از دوش تو بردارم ولی
دیدم این دل بهر تو تنها چو سربار است و بس
دوران کودکی من با جنگ شروع شده است.
طبیعی است که پر از نوحه و سوگواری باشد
یعنی از ابتدای زندگی
اشعار مرثیه و سوگواری و مداحی زیادی شنیده باشم.
اما یک نوحه است که به عنوان اولین نوحهای که به یاد دارم
در ذهن من مانده است.
چند شب پیش فیلم ناپلئون ساخته ریدلی اسکات را دیدم.
فیلم خوشساخت، دیدنی و جذابی بود.
فعلاً کاری به نقد فیلم ندارم.
چیزی که میخواهم بدان بپردازم خود زندگی ناپلئون است
و برداشتی که از آن میتوان برای دیگر انسانها کرد.
بهار بی تو خزان است و عشق بی تو بطالت
بیا که بی تو شدم سخت تختهبند کسالت
دمی که بی تو نمودم به روی خاک سیاحت
برای من شده آن بدترین عذاب و رذالت
هر شاعری در گوشه گوشهی دفتر یادداشتهای حقیقی و مجازیاش
تعدادی ابیات پراکنده دارد
که قرار بوده است
شعرهای کاملی باشند
و متولد شوند
و زندگی کنند
اما به هر دلیلی ناقص ماندهاند
و متولد نشدهاند.
داییهایم را خیلی کم میبینم.
بعد از فوت مادرم دیگر به ندرت.
پریشب در مراسم عروسی پسرخالهام، دایی بزرگم را دیدم.
در هیاهوی عروسی سرش را دمِ گوشم آورد
و گفت: "شعرهایت را میخوانم.
ببخشید که بلد نیستم ابراز احساسات کنم.
هر وقت کتاب شعرت چاپ شد یک جلدش را به من بده."
هوای ابری امروز وصف حال من است
گرفته، غمزده، این ابرها مثال من است
مرا گریز نباشد از این که بخت من است
مرا فرار نباشد از آن که فال من است
سراب گشتم و مثل شراب سنگینم
حباب گشتهام و روی آب سنگینم
شراب خوردهام از دست ساقی و اکنون
شرابخورده و مست و خراب سنگینم
افراد، حزبها، نظامها و حکومتها از انسانهای بیخاصیت خوششان میآید.
در این دنیا هر وقت کسی جربزهای داشته باشد
هر وقت کسی حرف حسابی برای گفتن داشته باشد
و هر وقت کسی بخواهد جلوی حرف زور بایستد
هر وقت کسی تلاش و کوشش مضاعفی بکند که به نتیجهی مطلوبی منجر شود
و هر وقت کسی خاصیتی از خودش نشان دهد
همه جلو او گارد میگیرند،
طردش میکنند،
یا اگر قوی باشد
از او فراری میشوند.
هر چه بیخاصیتتر باشی،
هر چه بیقاعدهتر باشی،
هر چه چاپلوستر و بلهقربانگوتر باشی،
هر چه شل و وارفتهتر باشی،
طرفداران بیشتری خواهی داشت.
شاید این دلیل فرگشتی هم داشته باشد.
آدمهای جسور که زیر بار نمیروند
و میخواهند راههای جدید را تجربه کنند
معمولاً خودشان و اطرافیانشان را به فنا میدهند.
پس خیلی هم غیرطبیعی نیست
که عزم بر طرد آنها باشد.
به هر حال این را گفتم که بدانید
اگر واقعاً خود را انسانی مستقل،
دارای تفکر،
قاعدهمند
و باهمّت در راه رسیدن به اهداف عالیتان میدانید
اگر با موانع انسانی برخورد کردید
و متوجه شدید دیگران بدون هیچ دلیلی
در برابر شما موضع گرفتهاند
چندان متعجب نشوید.
راه خودتان را بروید.