ای که از احوال مجنون خرده گیری، هوش دار
چون که یک دیوانه باشد بهتر از صد هوشیار
شب تا به صبح بس که بنالم به پای دلهم خونجگر شود دل و سوزد برای دل
چه اوضاع غمانگیزی، چه وضع درهمی دارد
کسی که بهر این دنیای نامیمون غمی دارد
هرکسی را هرچه قسمت باشد، آن گردد نصیب
گر فراوان قسمتش یا کم، همان گردد نصیب
در انتظارت روزها را میشمارم
پاییز! ای فصل دلانگیز!
(یک ترانه)
نامه رو باز کردی و چشمات از اشک
پر شد و می چکید به روی نامه
گفتم : «خداحافظ عزیزم اما....»
دیدی نوشتم : «آخرین سلامه
دیدم و عاشقت شدم ، اما توی دود کراک
عجب توهمی زدم، این منم و یه عشق پاک ؟