چه خوب بود
چه خوب بود که ما هم نجیب میماندیم
به حُسنِ خُلق و عمل بیرقیب میماندیم
چه خوب بود که یاران همدلی بودیم
جدا ز مردمِ مردمفریب میماندیم
چه خوب بود که ما هم نجیب میماندیم
به حُسنِ خُلق و عمل بیرقیب میماندیم
چه خوب بود که یاران همدلی بودیم
جدا ز مردمِ مردمفریب میماندیم
چقدر حرف مرا ای دغل نمیفهمی
کنار گوش توام، این بغل نمیفهمی
هزار بار خودت را زدی به کوچهی چپ
درون معرکه باباشمل نمیفهمی
زندگی باید با خوشنظری طی گردد
گاه با شوخی و با شور و شری طی گردد
بین مردم همه جا عشق و صفا موج زند
نه که با فتنه و با حیلهگری طی گردد
نمیدانم چرا هر از گاهی زندگی دستهایش را بیخ گلوی آدم میگیرد و شروع میکند به فشار دادن
آن قدر فشار میدهد که انگار جان انسان میخواهد بیرون بزند
فشارش را باز هم ادامه میدهد
باز هم و باز هم
از خود برون بیا و ببین تا ستارهها راهی نمانده است
گلها شکوفهها
زیبا و سرزنده
دریا پر از خروش
از خود برون بیا و ببین ابرهای سرد
و بارش نم نم باران روی برگها
از خود برون بیا و سرت را رو به آسمان
در آرامش بیکران
در سکوت
نور
ما با کلمات زندگی میسازیم
از روی لغات زندگی میسازیم
شاعر شدهایم و تیزبین و حساس
با ذکر نکات زندگی میسازبم
بی دل و جرات و خجالتیام
بیسر و پا نه، گر چه پاپتیام
بس که از پشت خوردهام خنجر
پرِ زخم و خراش و خطخطیام
حالم خوش است تا تو کنار منی عزیز
تو شور عشق جا شده در این تنی عزیز
یک روح و یک بدن شدهایم آن چنان که تو
با من به یک شلیته و پیراهنی عزیز
درویشهای ساکتِ دوار، گرمِ رقص
چرخیدهاند دور هم این بار گرم رقص
در آتش زمانه پراکندهاند و پخش
در آب و باد و خاک طنیندار گرم رقص