دین فروش ها
افتاد تا جهان به کف دینفروشها
پُرزخم گشت پشت کجاوه به دوشها
یک عده خونجگر همهی عمر بودهاند
یک عده سر گذاشته به عیش و نوشها
افتاد تا جهان به کف دینفروشها
پُرزخم گشت پشت کجاوه به دوشها
یک عده خونجگر همهی عمر بودهاند
یک عده سر گذاشته به عیش و نوشها
قطعهای که برای سنگ قبر مادرم سرودهام:
بیست و یک روز رفته از خرداد
در شبی ناگوار و طوفانی
رخ بپوشید از جهان ناگاه
چهرهای پرفروغ و نورانی
من ماندم و این شهر لاکردار لامذهب
من ماندم و این گریههای بیامان در شب
من ماندم و رودی ز اشک از چشمهای خیس
من ماندم و این تن که میسوزد مدام از تب
من نگویم که هر چه خواهی کن
یا که عمر از پی تباهی کن
زندگیّ تو هست دست خودت
سر به سر نور یا سیاهی کن