هرگز
سعی کردم نه بَرده باشم و نه، دیگری بَردهام شود هرگز
نه به کس سر سپارم و نه کسی، سر فرو بُردهام شود هرگز
بار خود را به دوش میکشم و منت از کس نمیکشم، آری
نه گذارم کسی که باری بر، گردن و گُردهام شود هرگز
سعی کردم نه بَرده باشم و نه، دیگری بَردهام شود هرگز
نه به کس سر سپارم و نه کسی، سر فرو بُردهام شود هرگز
بار خود را به دوش میکشم و منت از کس نمیکشم، آری
نه گذارم کسی که باری بر، گردن و گُردهام شود هرگز
با تیک تاک ثانیهها پیر میشوم
فرتوت و ناتوان و زمینگیر میشوم
در تار و پود ثانیهها گیر میکنم
از زخمهای جامعه دلگیر میشوم
مرا گاهی نگاهی میرباید
نگاهی گاه گاهی میرباید
سرم گاهی به سوی آسمان است
دلم را گاه ماهی میرباید
پشت پا میزنم به بخت خودم
میوهی نارس درخت خودم
توی لاک خودم نمیگنجم
لیک محبوس توی رخت خودم
شنبهی پوچ، شنبهی خالی
شنبهی فکرهای پوشالی
هفتهای پرملال در پیش است
دانی این را به طور اجمالی
زندگی پرتلاش و بیفرجام
پُرِ سر درد و مملو از سرسام
روزهای بلند بیحاصل
فکرها پیچپیچ و پرابهام
وقت بسیار است اما زندگی کوتاه
راه بسیار است اما انتهایش چاه
شب رسیده باز و چشمت بسته خیلی زود
باز خواهد شد ولی با ضربهای ناگاه
تقدیر چنین بود که قربان تو گردم
نان و نمکت خورده و مهمان تو گردم
از لطف تو روزی برسد بر من مسکین
مرهون سخامندی و احسان تو گردم
من از تلاطم عشق تو در تب و تابم
سوار کشتی عشق و اسیر گردابم
نه لحظهای به امید رهایی و نه دَمی
به فکر ایمنی و راحت و خور و خوابم
پاسبانی میکنم از زندگانی دلم
خوردهام از بس غم دور جوانی دلم
سالها سرگرم جمع پول بودم، وایِ من
تا رِسَم بلکه به خواهشهای آنی دلم