فاتح شکست خورده
چند شب پیش فیلم ناپلئون ساخته ریدلی اسکات را دیدم.
فیلم خوشساخت، دیدنی و جذابی بود.
فعلاً کاری به نقد فیلم ندارم.
چیزی که میخواهم بدان بپردازم خود زندگی ناپلئون است
و برداشتی که از آن میتوان برای دیگر انسانها کرد.
چند شب پیش فیلم ناپلئون ساخته ریدلی اسکات را دیدم.
فیلم خوشساخت، دیدنی و جذابی بود.
فعلاً کاری به نقد فیلم ندارم.
چیزی که میخواهم بدان بپردازم خود زندگی ناپلئون است
و برداشتی که از آن میتوان برای دیگر انسانها کرد.
فیلمی دیدم با عنوان بروس قادر مطلق 2003
با بازی جیم کری در نقش بروس
کارمند یک شبکهی تلویزیونی در یک شهر کوچک
که کارش گرفتن گزارشهای روزانهی محلی است
و هر چه سعی در پیشرفت میکند
از رقبای خود عقب میماند
و مدام با شکست در ابعاد مختلف زندگی مواجه میشود.
درخت چشم به راه است باغبان آید
و گاو منتظر است آن طویلهبان آید
زنان حامله مشتاق آن که بچهیشان
قدم برون نهد و داخل جهان آید
دلم میخواد پیک بزنم با چند رفیق مشتی
قلبمو پاکش بکنم از هر غم و پلشتی
دس بندازم گردن یه خوشبدن بلوری
یواشکی لب بگیرم ازش یهو توو هشتی
البته واضح و مبرهن است که در بسیار و شاید همه جوامع ترور میتواند باعث اعمال سیاستها توسط حکومتها، احزاب و گروهها و مقابله با خواستهای گروه مقابل یا مردم شود. در تاریخ ایران از ازمنه قدیم میتوان شواهدی برای این امر یافت. شاید مشهورترین آنها اسماعیلیه و هواداران حسن صباح باشند.
گاهی اوقات که در گیرودار مشکلات زندگی خسته و افسرده میشوم یا با دیدن اخبار رسانهها از مشاهدة حجم انبوه جنگ و جرم و جنایت که تقریباً همه جای جهان را در خود فرو برده، احساس پوچی و ناامیدی می کنم با خود می اندیشم در این شرایط اسفناک چه چیزی می تواند انگیزه، روحیه و شادی برای امید به زندگی بهتر و قدرت گفتگو و تفاهم برای ارتباط انسانی تر با دیگران به ما بدهد؟ در یک کلام نیروی زایندة زندگی که میتواند ما را از این مغاک سهمناک برهاند از ریشة چه گیاهی می توانیم بمکیم؟
پرسه در هزارتوی خاطرات مدفون
بعد از ظهر روز چهارشنبه 29 دی ماه 1395 به دعوت دوست و همکار فرهیخته جناب آقای محمدرضا رهبری موفق به دیدن نمایش «قطعة گمشده» شدم. نمایشی که از دو سه منظر مرا شگفت زده کرد و همین مسأله باعث شد که ساعت ها به آنچه در این نمایش دیده بودم بیندیشم و هفت (حال کمتر یا بیشتر از هفت) خوان، گذر یا مرحله ای را که در این نمایش پشت سر گذاشته بودم چندباره مرور کنم. مراحلی که گذار از آنها نه تنها تماشاچی را جلو نمی بُرد که او را در لجة سهمناک خود غرق می کرد و در هزار توی فرو می کشید و تلاش داشت لایه های متعدد پیچیده در همِ روح او را بشکافد و وی را به بازنگری در آنچه سال ها در خاطراتش مدفون شده وادارد. تا به حال در مورد سایکودرام مطالبی شنیده بودم اما فکر می کنم یک نمونه خاص از آن را در این نمایش تجربه کردم.
(نگاهی به فیلم مستند مرثیه گمشده ساخته خسرو سینایی)
روزی روزگاری جنگی در گرفت. جنگی عالمگیر که انسان های بی پناه زیادی در آتش آن سوختند و از خان و مان خویش آواره شدند. هیتلر و استالین با هم توافق می کنند به لهستان حمله کنند و این کشور را بین خود تقسیم کنند. این شروع جنگ جهانی دوم است. سپتامبر 1939.