هوای ابری
هوای ابری امروز وصف حال من است
گرفته، غمزده، این ابرها مثال من است
مرا گریز نباشد از این که بخت من است
مرا فرار نباشد از آن که فال من است
هوای ابری امروز وصف حال من است
گرفته، غمزده، این ابرها مثال من است
مرا گریز نباشد از این که بخت من است
مرا فرار نباشد از آن که فال من است
سراب گشتم و مثل شراب سنگینم
حباب گشتهام و روی آب سنگینم
شراب خوردهام از دست ساقی و اکنون
شرابخورده و مست و خراب سنگینم
افراد، حزبها، نظامها و حکومتها از انسانهای بیخاصیت خوششان میآید.
در این دنیا هر وقت کسی جربزهای داشته باشد
هر وقت کسی حرف حسابی برای گفتن داشته باشد
و هر وقت کسی بخواهد جلوی حرف زور بایستد
هر وقت کسی تلاش و کوشش مضاعفی بکند که به نتیجهی مطلوبی منجر شود
و هر وقت کسی خاصیتی از خودش نشان دهد
همه جلو او گارد میگیرند،
طردش میکنند،
یا اگر قوی باشد
از او فراری میشوند.
هر چه بیخاصیتتر باشی،
هر چه بیقاعدهتر باشی،
هر چه چاپلوستر و بلهقربانگوتر باشی،
هر چه شل و وارفتهتر باشی،
طرفداران بیشتری خواهی داشت.
شاید این دلیل فرگشتی هم داشته باشد.
آدمهای جسور که زیر بار نمیروند
و میخواهند راههای جدید را تجربه کنند
معمولاً خودشان و اطرافیانشان را به فنا میدهند.
پس خیلی هم غیرطبیعی نیست
که عزم بر طرد آنها باشد.
به هر حال این را گفتم که بدانید
اگر واقعاً خود را انسانی مستقل،
دارای تفکر،
قاعدهمند
و باهمّت در راه رسیدن به اهداف عالیتان میدانید
اگر با موانع انسانی برخورد کردید
و متوجه شدید دیگران بدون هیچ دلیلی
در برابر شما موضع گرفتهاند
چندان متعجب نشوید.
راه خودتان را بروید.
من عاشق جزئیاتام
دوست دارم هر مطلب
ماجرا
روایت
کشف
مکان
شخصیت
و شیء را
تا جزئیترین حالتاش دنبال کنم.
از بیدریوزگیهایِ نقشآفریننشان
تا باحمایلبردارانِ تمثالنمایان
و از آنجا که سرِ سفرهی سَفَرهی سالم رسیدنِ عمَلهی ظَلَمه را نابیوسیده روادارانگارانه برمیپیچیدی
دلهوسگردیهایِ واژهریزِ بلوغآزمند
کتمانگریِ بادهایِ بیبرگریزِ سراسر خاطرهپراکن
در دشتهای شوریدهی سر به خاکآلودگیِ بلندپیچاننده
از گرمسوگسرودهای بیسطرِ منقّش در بیکاغذیِ افروختگیهای سوخته
بیریشهماندگیِ ماننده در خلابگرفتارِ بیچارهساز
و سر به جیبفرورفتگیهای ساختگیمند روشپرداز
برای مادرم
بانوی بیآواز و بیرنگ و بو
بانوی سکوت
بانوی رنگپریده
بانوی شادیهای به بار ننشسته
بانوی رنگ و نور
بانوی سیمای بیفروغ
بانوی آخرین تصویر
ای داد از این یک وجب خاک
که جز خون سیرابش نمیکند
ای داد از این خط فرضی که ایرانی را از انیرانی جدا میسازد
ای داد از این که چه جانها بر باد رفت در سر این
که کلمهای کوتاه و کوچک از زبانها نیفتد
و کسی را مجال زیر پا نهادنش نباشد
بردار و این اوراق را در آتش بسوزان
که روزگار غدّار را نمیبینم وفایی
کی و کجا کسی بخواند این آشفته سخنان را؟
آیا شود که کسی گوش هوش بنهد بر این کلمات پریشان؟