اولین مواجهه 17- زدن جیب
عید نوروز برای ما ایرانیان زمان خاص و ویژهای است.
خاطرات شیرین تحویل سال
پوشیدن لباس نو
دید و بازدید
آجیل و شیرینی
برنامههای تلویزیون
تعطیلات طولانی
و خیلی چیزهای دیگر
یاد نوروز را برای ما دوستداشتنی کرده است.
عید نوروز برای ما ایرانیان زمان خاص و ویژهای است.
خاطرات شیرین تحویل سال
پوشیدن لباس نو
دید و بازدید
آجیل و شیرینی
برنامههای تلویزیون
تعطیلات طولانی
و خیلی چیزهای دیگر
یاد نوروز را برای ما دوستداشتنی کرده است.
تاریخ همان قصههای پی در پی است
که توسط مورخان ریش و سبیلدار از راویان اولیه شنیده شده
و پشت سر هم ردیف شدهاند.
حتماً شما هم به این مسئله وقوف دارید
که انسانهای امروز دیگر خیلی حال و حوصله ندارند.
عجله دارند.
سرعت زندگی بالا رفته است است
و انسانها میخواهند هر اتفاقی در سریعترین زمان ممکن بیفتند.
ذهن انسان چیز عجیبی است.
همان موقع که احتیاجاش داری تنهایات میگذارد.
نه تنها رهایت میکند
که حتی بر عکس آنچه تو میخواهی عمل میکند.
استفاده از هر چیزی در زندگی روزمره
علاوه بر نیاز به شناخت نسبت به آن چیز
-چیز را به عنوان یک اسم عام که شامل موارد متعددی
از اشیا تا رفتارها و حتی افکار میشود، به کار میبرم
هر چند تمرکزم بیشتر روی اشیا است-
و نحوهی استفاده از آن
نیاز به داشتن مقداری سلیقه در استفاده از آن هم دارد.
پدر بزرگ و مادر بزرگم هفت فرزند داشتند
یعنی
پدرم چهار برادر و دو خواهر داشت.
چرا داشت؟
چون یکی از برادرهایش در روزهای اول جنگ شهید شده بود.
پس الان سه برادر بیشتر ندارد.
برای یک بچه
ساعت بیشتر از آن که جنبهی وقتشناسی داشته باشد
جنبهی زیباییخواهی دارد.
یعنی برای یک بچه
علاقه به ساعت
خیلی به خاطر فهمیدن دقیق زمان نیست
بلکه بیشتر حس قیافه گرفتن
رقابت
و فخرفروشی بین همسالان است.
مدرسهی ابتدایی من
یعنی دبستان شهید مهرورز
-طوبی سابق-
نزدیک به انتهای کوچهای به نام کوچه حسینیهی سیدالشهدا
-حسینیهی احسان سابق-
قرار داشت.
اسمش "بمانعلی" بود.
به صورت مخفّف "بومونی" صدایش میزدند.
ما بچهها به او "بوبونی" میگفتیم.
احتمالاً پسری بود که بعد از دست رفتن چند بچه مانده بود
و به همین خاطر به این نام نامیده شده بود.