کوره راه
همهجوره دچار ایرادم
همهجوره خراب و ویرونم
خالی از هر چی خوبی و امّید
کورهراهی توی بیابونم
همهجوره دچار ایرادم
همهجوره خراب و ویرونم
خالی از هر چی خوبی و امّید
کورهراهی توی بیابونم
این خستگی نمیرود از تن برون چرا؟
کرده مرا دچار خمار و جنون چرا؟
این عقل رهگشا ز چه رو گشت در زوال؟
هر دم کشد مرا به دل خاک و خون چرا؟
دنیا پر از فساد و تباهی و زین قبیل
مردم حریص و بزدل و پتیاره و علیل
قومی خروسوش همه در شهوتاند غرق
قومی دگر به فکر شکم گشته همچو فیل
غیر درگاه توام نیست دگر دادرسی
کاش یک لحظه به داد دل ما هم برسی
دیدن روی تو شد آرزوی آخر من
چه شود گر که برآورده نمایی هوسی؟
در تسلای دل یک دوست
در سوگ از دست دادن همسر گرامیاش
دوباره سر زده از گوشهای غمی دیگر
دوباره خیمه گشوده است ماتمی دیگر
دوباره رخت کشیده فرشتهای ز زمین
که بال و پر بزند سوی عالمی دیگر
خاکسترم سوزاندی و بر باد دادی
ای عشق! کی مهلت به یک فریاد دادی؟
جز " را" و "نون" و "جیم" ای استاد! ای عشق!
حرفی دگر آیا به عاشق یاد دادی؟
سرسخت چون کوهم ولی از تیشهها خُردم
شاهم ولی شاهی که از اسبم افتادم
فرماندهی کل جهان ... وقتی که بودی تو
با رفتنت در بهترین حالات سرگُردم
ای فلک این فتنهها بهر چه کار انگیختی؟
زهر کردی زندگی را و به کامم ریختی
روزی ما خود بسی تلخ است و ناخوش باز هم
تو در آن تلخیّ زهر دیگری آمیختی
هر چه رِشتم پنبه کردی و به روی و موی من
رو ز و شب با غصهها خاکستر غم بیختی
من که خود باری گران بر دوش میبردم، چرا
بار داغ مادرم بر گردنم آویختی؟
دیوانهتر از توفان، پروانهتر از بادم
میچرخم و میگردم، میرقصم و آزادم
در اوج به پروازم رو سوی خدا دارم
هر چند زمینگیرم، هر چند زمینزادم