سرچشمه ها
سرچشمهها خشکید گلبرگها پژمرد
باد خزان آمد روح زمان را خورد
خواهان آزادی بودیم و او از غم
با منطقی بیجا ما را ز خود آزرد
سرچشمهها خشکید گلبرگها پژمرد
باد خزان آمد روح زمان را خورد
خواهان آزادی بودیم و او از غم
با منطقی بیجا ما را ز خود آزرد
ما وانهادگان جهان معاصریم
در وانهادگی چه بسا خود مقصریم
هر چند طالب نعماتیم از جنون
با پولهای خود ثمن بخس میخریم
زخمها سر باز کرد و خون روان شد از رگم
ریخت اعصابم به هم از دست اخلاق سگم
میروم خوشحال در زندان مرگی بیزوال
میکشم نعره چو خرناس خری توی جوال
غزل میریزه از چشمات ولی از غصه لبریزی
چرا حالت دگرگونه؟ توئی که عشق پاییزی
ترانهخون و سرمستی ولی رو گونههات خیسه
میرقصی توی برگریزون، چرا پس اشک میریزی؟
تموم دفترای شعرم جررررر
هر چی که بوده توی فکرم جررررر
هر چی که دلنوشته داشتم پررررر
تویی که بودی فکر و ذکرم جررررر
من همهی تابوها را شیکستم
تا ببینم که واقعاً چی هستم
نفهمیدم کیام؟ چیام؟ چجورم؟
تو زندگی دل به چه چیزی بستم؟
آری حسین آمد و ما را خرید و رفت
ما را به سوی درگه خاصش کشید و رفت
ما را که غرق بحر گناهیم بار داد
این عیبها که بود به ما را ندید و رفت
تو آسمون قلبم تو تک ستاره هستی
سیاهیای شب رو تو قلب من شکستی
من که حواسم نبود از شانس خوبم اما
ناغافل اومدی و تو قلب من نشستی
یکهو میریزد غم عالم درون جان من
یکهو آسان میرود بر بادها ایمان من
یکهو من من نیستم، یک آدم بیگانهام
یکهو من هم میشود بدخواه و خصم جان من
در من طلوع میکنی و روز میشوم
فارغ ز حال بیخود دیروز میشوم
دنیای تازهای به دل من نمودهای
مبهوت از این طبیعت مرموز میشوم