ساکتم
من ساکتم، ساکتتر از شمعی که خاموش است
اما درونم پرهیاهو، دیگِ پُرجوش است
میجوشم و از من صدایی در نمیآید
هر شور و غوغایی که دارم زیر سرپوش است
من ساکتم، ساکتتر از شمعی که خاموش است
اما درونم پرهیاهو، دیگِ پُرجوش است
میجوشم و از من صدایی در نمیآید
هر شور و غوغایی که دارم زیر سرپوش است
بد آمده دگر مرا از همهجا از همه چیز
ساقی من شراب ده، باده به ساغرم بریز
خواب و خوراک را بنه، رطل شراب را بده
غیر شراب نایدم میل دگر به هیچ چیز
مادر، من از فراق تو خونینجگر شدم
دلخسته و شکسته و بیبال و پر شدم
در خانهای که جای تو خالیست هیچ نیست
ناچار بیپناه شدم و در به در شدم
من هم آدمی هستم در میان آدمها
نه فراز بالاها، نه فروتر از کمها
راه خود گرفتم پیش، گر چه سخت، باکی نیست
پر ز پیچ و خم بود و من گذشتم از خمها
در حالتی تبدار میگویم سخن با تو
اما نمیدانم که من گویم سخن یا تو
من از وجود خود برون رفتم دگر حالا
گشته وجود من تمامیّ و سراپا تو
جشن گلولههاست، زمین آتش و هوا آتش
شب آتش است روی فلسطین و روزها آتش
در خانمان کشیده شد آتش، به کوچهها آتش
در جان فردِ سالم و بیمارِ بینوا آتش
خورهها نقش روی تن شدهاند
زخمها شکل یک دهن شدهاند
حرفها بیامان درون سرم
دستهی شور سینهزن شدهاند
داغون، عصبی، شکسته و افسرده
این حسّ منه، حسّ یه مادر مُرده
از زندگیام نشد نصیبم چیزی
چون مرگ تموم زندگیمو برده
شمعم که در تقابل شب با ستارهها
میریزم از وجود شریفم شرارهها
از دیگران دگر دل خود را بریدهام
میسوزم از شرار خودم این کنارهها
امروز بنبست است، فردا سهراهی کور
شبها سیاه و تار، روز اخته و ناجور
این زندگی راهی است بی اول و آخر
راهی بسی کوتاه، مقصد ولی بس دور