هر روز صبح اول وقت آماده میشد که سر کارش برود. آدم مرتب و منظمی بود. ریزه میزه، کمحرف و کمخوراک.
روزهایم چه سخت میگذرد
روزهایی که تازه میمیرم
روزها که فرشته غم را
توی آغوش خویش میگیرم
شب تا به صبح بس که بنالم به پای دل
هم خونجگر شود دل و سوزد برای دل
برای خودم فهرستی از ناتواناییهایم درست کرده بودم. کارهایی که نمیتوانم انجام دهم یا چیزهایی که نمیتوانم داشته باشم.
یکی از راههای خودشناسی این است که آدم نسبت خودش را با دنیای اطرافش بشناسد. این موضوع باعث میشود جایگاه خودش را بهتر درک کند و سطح خودشناسی خود را بالاتر ببرد.