چرا بیعکس
چرا وبلاگ من بیعکس است؟
چندی پیش به پیشنهاد یکی از دوستان برای بازاریابی در کافی شاپهای طرحی با عنوان «ایدههایی برای ساختن و اداره کردن بهتر یک کافی شاپ» نوشتم که البته به جایی ارائه نکردم. متن این طرح را با شما به اشتراک میگذارم. خوشحال میشوم بخوانید، اگر به کارتان میآید استفاده کنید و بازخوردتان را برایم بفرستید.
«هیچ وقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع، حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادیام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم.»
به این خبر توجه کنید:
«به گزارش اسپوتنیک ماموریت Inspiration 4 شرکت اسپیس ایکس انجام میشود و در این ماموریت چهار شهروند غیر نظامی با موشک این شرکت به مدار زمین میروند و فضانوردی میکنند.
به گزارش اسپوتنیک، 4 شهروند عادی با اسپیس ایکس به فضا سفر توریستی انجام می دهند.
شاید این نظرم تا حدودی افراطی و غیرعلمی به نظر برسد اما به صورت شهودی به این نتیجه رسیدهام که اکثریت قریب به اتفاق ما ایرانیها علائم شدید افسردگی داریم
واقعاً فکر میکنید دست و پا زدن در این لجنزار اسمش زندگی است؟
نمیخواهم بحثی پیچیده و فلسفی بکنم. فقط میخواهم دیدگاهم را درباره ارزشگذاری قشربندی اجتماعی و اقتصادی مردم یک جامعه بیان کنم.
روح زمانه و اعتقاد به آن یک مفهوم حکمی و شاید فلسفی است، بدین معنی که میشود برای اثبات آن دلایلی اقامه کرد. در متون دینی هم به آن اشاره شده است و به همین لحاظ شاید بتوان آن را مفهومی دینی نیز دانست. مفهومی که میتوان به آن اعتقاد داشت یا نداشت.