قلم چرخانی 2
عاشقانهتربنها را مادرم در گوشم زمزمه کرد
آن گاه که چون پر کاه
آرام و سبک در کوچهباغهای شهر میجستم و میدویدم و پروای روز و شبانم نبود
عاشقانهتربنها را مادرم در گوشم زمزمه کرد
آن گاه که چون پر کاه
آرام و سبک در کوچهباغهای شهر میجستم و میدویدم و پروای روز و شبانم نبود
آدمی از مادر که متولد میشود برهنه است و دست خالی
سوغاتی ندارد جز ضجههای گوشخراش
هیچ نمیفهمد که کجا آمده و برای چه
میگرید
فکر میکنم هر کاری یک رگ دارد
که برای این که آن کار توسط یک نفر انجام شود
و ادامه پیدا کند
باید رگاش بگیرد.
هر وقت میخواهم به وبلاگم سر بزنم
و چیزی بنویسم
با خودم میگویم
برای چه؟
آخر این کار چه فایدهای دارد؟
وقتی از سفارشینویسی سخن میگوییم
یا کسی را سفارشینویس مینامیم
انگار داریم از لفظی توهینآمیز صحبت میکنیم.
چیزی نزدیک به قلم به مزد.
آرزوی اکنونی و ضروریام:
اقامتی دو سه روزه
در جایی سرسبز
با هوای صاف و پاک
و غذایی مختصر و طبیعی و سالم
خلوت
ساکت
بیهیاهوی مردم
به دور از قیل و قال زمانه
و مشغلههای روزمرهی زندگی
همین و دیگر هیچ.
آشنایی و علاقهی من به تاریخ
در نوجوانی
با دو نویسنده شروع شد.
باستانی پاریزی
و پناهی سمنانی.
دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی
با نوشتههایش
که بسیار شیرین و جذاب بودند
مرا به سوی خواندن و دقیق شدن
در عرصهی تاریخ کشاند.
هر چند به غیر از کتابهای تکنگاریاش
مانند شاه منصور و یعقوب لیث
دیگر کتابهایاش که مجموعهی مقالاتاش بودند
سرگردانم میکردند
و گاه حتی نمیفهمیدم مقصود از نوشتنشان
و موضوع اصلیشان
چه بوده است
اما مرا با خود به دل تاریخ و اتفاقات عجیب و غریب آن میبردند.
ولی شخص دیگری هم بود
که با این که معروفیت باستانی پاریزی را نداشت
تأثیر روشمندتری بر من گذاشت.
محمد -احمدپناهی سمنانی.
ظاهراً محمد نام
و احمدپناهی سمنانی نام خانوادگی ایشان است.
تک نگاریهای ایشان
از چنگیز و تیمور
تا نادر و آقا محمد خان
تا قائم مقام و خواجه نصیرالدین
و حتی ترانهسرایی در ایران را
در بر میگیرند.
در دوران نوجوانی
من چند تا از کتابهای ایشان را خواندم.
از جمله تیمور لنگ، شاه عباس، نادرشاه، آقا محمد خان قاجار
و همان ترانهسرایی را.
ویژگیهای نوشتههای ایشان این بود
که در عین سادگی و روان بودن
و نداشتن پیچ و تابهای پژوهشی
مبنی بر تحقیقاتی واقعی
و رجوع به منابع اصلی و قابل اعتماد بود.
همچنین در طول کتاب
تک تک منابع گفتهها ذکر میشد
و معمولاً حرف بدون منبعی گفته نمیشد.
این باعث میشد که من
ترغیب شوم به منابع رجوع کنم
و بعد از این کتاب
به جستجوی بسیاری کتابهای دیگر برآیم
و نه تنها بر عطش مطالعهام افزوده شود
که با منابع آشنا شوم
و روش تحقیق را هم به مرور بیاموزم.
یادم است بعضی وقتها
خلاصهی مطالب کتابی از ایشان را قصهوار
برای برادران کوچکم تعریف میکردم
و آنها هم از شنیدنشان لذت میبردند.
متأسفانه آثار ایشان با این که متعدد هستند
و استقبال مخاطب را هم در پی داشتند
اکنون دیگر چندان در دسترس نیستند.
ظاهراً بعد از فوت ایشان چاپ جدیدی از آثارشان صورت نگرفته است
و برای یافتن آنها باید به کتابخانههایی که از قبل داشتهاند مراجعه کرد.
شهرت ایشان نیز با توجه به این حجم از آثار زیاد نیست.
شاید برای نسل کتابخوان جدید و امروزی کاملاً ناشناخته باشند.
و این حیف است.
برای همین به نوبهی خودم
و به عنوان کسی که بهرهی وافری از کتابهای پژوهشی ایشان بردهام
خواستم ادای دینی کرده باشم
و ذکر خیری نموده باشم.
بلکه باعث آشنایی بیشتر علاقهمندان با آثار ایشان و استفاده از آنها شوم.
بیا در مورد چیزهای بیاهمیت حرف بزنیم
چه لزومی دارد همیشه مشغول حرفهای قلمبه سلمبه باشیم؟
چه لزومی دارد زندگی را این قدر جدی بگیریم؟
آیا واقعاً زندگی به این اندازه که ما فکر میکنیم سخت و جدی است
یا ما خودمان این گونه تصور میکنیم؟
"دنیای خودت را بساز"
از آن جملههای مورد استفاده در کتابهای موفقیت و آموزش فردی است
که زیاد شنیده شده و میشود.
جملهی اشتباهی هم نیست
بلکه خیلی هم درست است.
اگر عوامل و شرایط غیرعادی مثل بیماریها و ... را در نظر نگیریم
به طور طبیعی کارایی ذهن انسانها با پیر شدن کمتر میشود.
یعنی هر چه سن بالاتر میرود
میزان فراموشی افزایش پیدا میکند.