افسرده
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۵۶ ق.ظ
من ماندم و این شهر لاکردار لامذهب
من ماندم و این گریههای بیامان در شب
من ماندم و رودی ز اشک از چشمهای خیس
من ماندم و این تن که میسوزد مدام از تب
من ماندم و این شهر لاکردار لامذهب
من ماندم و این گریههای بیامان در شب
من ماندم و رودی ز اشک از چشمهای خیس
من ماندم و این تن که میسوزد مدام از تب
من نگویم که هر چه خواهی کن
یا که عمر از پی تباهی کن
زندگیّ تو هست دست خودت
سر به سر نور یا سیاهی کن