سوگنامه
در تسلای دل یک دوست
در سوگ از دست دادن همسر گرامیاش
دوباره سر زده از گوشهای غمی دیگر
دوباره خیمه گشوده است ماتمی دیگر
دوباره رخت کشیده فرشتهای ز زمین
که بال و پر بزند سوی عالمی دیگر
در تسلای دل یک دوست
در سوگ از دست دادن همسر گرامیاش
دوباره سر زده از گوشهای غمی دیگر
دوباره خیمه گشوده است ماتمی دیگر
دوباره رخت کشیده فرشتهای ز زمین
که بال و پر بزند سوی عالمی دیگر
خاکسترم سوزاندی و بر باد دادی
ای عشق! کی مهلت به یک فریاد دادی؟
جز " را" و "نون" و "جیم" ای استاد! ای عشق!
حرفی دگر آیا به عاشق یاد دادی؟
سرسخت چون کوهم ولی از تیشهها خُردم
شاهم ولی شاهی که از اسبم افتادم
فرماندهی کل جهان ... وقتی که بودی تو
با رفتنت در بهترین حالات سرگُردم
ای فلک این فتنهها بهر چه کار انگیختی؟
زهر کردی زندگی را و به کامم ریختی
روزی ما خود بسی تلخ است و ناخوش باز هم
تو در آن تلخیّ زهر دیگری آمیختی
هر چه رِشتم پنبه کردی و به روی و موی من
رو ز و شب با غصهها خاکستر غم بیختی
من که خود باری گران بر دوش میبردم، چرا
بار داغ مادرم بر گردنم آویختی؟
دیوانهتر از توفان، پروانهتر از بادم
میچرخم و میگردم، میرقصم و آزادم
در اوج به پروازم رو سوی خدا دارم
هر چند زمینگیرم، هر چند زمینزادم
پیر و درویش خانقاه خودم
سرسپرده به بارگاه خودم
کشور دل به نام خود دارم
در چنین مُلک پادشاه خودم
مانند یک ماهی دررون تُنگ، حیرانم
دنبال خود میگردم و از خود گریزانم
از این که رو در رو شوم با دیگران یا هم
از این که از تُنگم روم بیرون هراسانم
ماه محرم است جهان را خبر کنید
زن، مرد، بچه، پیر و جوان را خبر کنید
سوزانده تفّ داغ حسینی تمام شهر
در کوی و کوچه تشنهلبان را خبر کنید
رفیق راه من ای مادری که زود پریدی
قفس شکستی و رفتی مگر ز ما تو چه دیدی؟
سیاهبخت شدم بعد رفتنت چو شبی که
ندارد از پی خود نور شاد صبح سپیدی