من و ذهن من
برایام این سؤال مطرح شده است
که آیا من تابع ذهنم هستم
یا ذهنم تابع من؟
و آیا اصلاً بین من و ذهن من دوگانگی وجود دارد؟
برایام این سؤال مطرح شده است
که آیا من تابع ذهنم هستم
یا ذهنم تابع من؟
و آیا اصلاً بین من و ذهن من دوگانگی وجود دارد؟
غربال محبتت مرا بیخته است
در من هوسی دگر برانگیخته است
جز تو به کسی نظر ندارم که خدا
در دامن من عشق تو را ریخته است
نویسندگان زمانی با قلم مینوشتند.
با آمدن تکنولوژی جدید و اختراع ماشین تحریر مکانیکی
کم کم به استفاده از آن روی آوردند
هر چند هنوز بعضی دلبستهی نوشتن با قلم بودند.
سیزده خرداد سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجری شمسی
استخدام شدم
البته نه استخدام قطعی و دائم
بلکه قرارداد سالیانه.
در یک سازمان فرهنگی.
با محتوایی که دوستاش داشتم.
شغلی اداری
تقریباً یکنواخت
و دارای خطر غلتیدن در روزمرگی.
در عالم هنر که مجالِ ملال نیست
جایی برای کشمکش و قیل و قال نیست
اهل هنر به کس نکند هیچ دشمنی
چون عالم هنر صف قتل و قتال نیست
گر جنگ میکند به جدال خودش رود
با این که جنگ با خود عموماً روال نیست
در ساحت هنر همه عشق است و معرفت
آنجا مجال عرضهی خویش و جدال نیست
آری هنر که جوشش آن از درون بود
سرشار شادی است، پی نِکّ و نال نیست
هر حرف از دهان هنرمند خواندنی است
گویاست چون زبان هنرمند و لال نیست
با قدرت خیال، هنرمند میپرد
او را نیاز هیچ زمانی به بال نیست
هر روز، روز اهل هنر باشد، ای عزیز
محدود چون به روز و شب و ماه و سال نیست
از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی یاد داریم
که در کتابهای درسی
و گفتهی پدر و مادر
و معلمان و اساتید
همواره به ما گوشزد میشد:
لبخند را از روی لبهای جهان برچیدهایم
از بس که رنج و ناامیدی از زمانه دیدهایم
در متن تاریخ جهان گشتیم و این سان کشمکش
در هیچ جایی از تواربخ جهان نشنیدهایم
نقل شده که از جلال مقدم
دربارهی کارهای بیضایی نظر خواستند
گفت:
«بیضایی میخواهد به مردمی که عادت به نیمروی معمولی دارند
نیمروی بلبل بدهد؟»
من صبوحی کردم و شد یار مست
من ز خود بیخود شدم، دلدار مست
خانه شد مست از من و من در خروش
سقف شد مست و در و دیوار مست