عمر
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۵۸ ق.ظ
عمرهامان چه زود میگذرد
خوب و بد هر چه بود میگذرد
تا کی از قدحنوشی، مست و رو سیَه باشم؟
سرفکنده و نادم از غم گنَه باشم؟
هر روز صبح اول وقت آماده میشد که سر کارش برود. آدم مرتب و منظمی بود. ریزه میزه، کمحرف و کمخوراک.
روزهایم چه سخت میگذرد
روزهایی که تازه میمیرم
روزها که فرشته غم را
توی آغوش خویش میگیرم
شب تا به صبح بس که بنالم به پای دل
هم خونجگر شود دل و سوزد برای دل
برای خودم فهرستی از ناتواناییهایم درست کرده بودم. کارهایی که نمیتوانم انجام دهم یا چیزهایی که نمیتوانم داشته باشم.