گفتی بخوان
به نام خدایی که خلق کرد
...
امّا کیام من؟
جز بندهای تباه ...
هیچ
جز سیل اشک و آه ...
هیچ
فرصت نیاز نیست
که این زندگی
جز کولهباری از حسرت
بر دوشمان
نگذاشته است
همسرم میگوید:
«چون تو تلاشی برای ایجاد آسانسور در خانه نکردهای
میخواهی من فلج شوم.»
این وبلاگ برای من
گاهی
حکم دفترچهی یادداشت
یا دفتر خاطرات
هم داشته است.
یادداشتهای روزانهای که
بیشتر مثل بلند فکر کردن
یا ثبت اندیشهها
و تصمیمهایام بوده است.
آمد
خودش آمد
نمیخواستم بنویسم
اما نوشته شد
نه ناخودآگاه
که بیخودآگاه
من نبودم که نوشت
یعنی من بودم
اما انگار کس دیگری مینوشت
دل ز بسم الله الرحمن الرحیم آکنده شد
نور حق از یاد حق بر جان و دل افکنده شد
بود دل افسرده از حالات سرد خاکیان
جان ز نورانیّت نام خدا تابنده شد
سالها و ماهها و هفتهها و روزها
عشقها و خندهها و گریهها و سوزها
بگذرد با سرعت تیر از میان چلّهها
سالها با خندهها و روزها با سوزها
من زود میمیرم.
این را خودم میدانم.
نه این که بیماری یا مشکل خاصی داشته باشم.
نه چیزیم نیست.
پیشگو هم نیستم
و غیب نمیگویم
اما میدانم که زود میمیرم.