اولین مواجهه 16- تولد
پدر بزرگ و مادر بزرگم هفت فرزند داشتند
یعنی
پدرم چهار برادر و دو خواهر داشت.
چرا داشت؟
چون یکی از برادرهایش در روزهای اول جنگ شهید شده بود.
پس الان سه برادر بیشتر ندارد.
پدر بزرگ و مادر بزرگم هفت فرزند داشتند
یعنی
پدرم چهار برادر و دو خواهر داشت.
چرا داشت؟
چون یکی از برادرهایش در روزهای اول جنگ شهید شده بود.
پس الان سه برادر بیشتر ندارد.
برای یک بچه
ساعت بیشتر از آن که جنبهی وقتشناسی داشته باشد
جنبهی زیباییخواهی دارد.
یعنی برای یک بچه
علاقه به ساعت
خیلی به خاطر فهمیدن دقیق زمان نیست
بلکه بیشتر حس قیافه گرفتن
رقابت
و فخرفروشی بین همسالان است.
با خودمان که تعارف نداریم.
ما راه و رسم زندگی را بلد نیستیم.
شاید ناراحت شوید
و بگویید
چرا ما را با خودت قاطی میکنی.
شاید تو بلد نباشی
اما دیگران بلدند.
خیلی خوب هم بلدند.
اما من به شما اطمینان میدهم
که اکثریت قریب به اتفاق انسانها
نه تنها راه و رسم زندگی را بلد نیستند
که حتی نمیدانند چرا زندگی میکنند.
به دنبال شه مردان قلندروار میگردم
زمین را وانهادم بر سر دیوار میگردم
نه یار و همدمی دارم، نه محبوبی، به جز مولا
رهایم از همه، تنها به عشقش یار میگردم
مدرسهی ابتدایی من
یعنی دبستان شهید مهرورز
-طوبی سابق-
نزدیک به انتهای کوچهای به نام کوچه حسینیهی سیدالشهدا
-حسینیهی احسان سابق-
قرار داشت.
در مدرسه بچهی زرنگ و درسخوانی بودم؛
معمولاًشاگرد اول و جزو شاگردان ممتاز کلاس.
معلمها هم دوستم داشتند.
خیلی دوست داشتم دوچرخه داشته باشم.
پدرم وعده داده بود اگر معدلم بیست شود برایم دوچرخه بخرد.
اسمش "بمانعلی" بود.
به صورت مخفّف "بومونی" صدایش میزدند.
ما بچهها به او "بوبونی" میگفتیم.
احتمالاً پسری بود که بعد از دست رفتن چند بچه مانده بود
و به همین خاطر به این نام نامیده شده بود.
دنیای پر پیچ و خم امروز
صد لایه از هر فوت و فن داره
دوز و کلکهای فراوان و
صد جور ترفند خفن داره
وقتی از دعوا صحبت میکنم
منظورم دعواهای بچهگانه نیست.
منظورم دعوای واقعی است.
دعوایی که کتککاری و احیاناً خونریزی داشته باشد.
فیلمی دیدم با عنوان بروس قادر مطلق 2003
با بازی جیم کری در نقش بروس
کارمند یک شبکهی تلویزیونی در یک شهر کوچک
که کارش گرفتن گزارشهای روزانهی محلی است
و هر چه سعی در پیشرفت میکند
از رقبای خود عقب میماند
و مدام با شکست در ابعاد مختلف زندگی مواجه میشود.