اولین مواجهه 13- تصادف
در مدرسه بچهی زرنگ و درسخوانی بودم؛
معمولاًشاگرد اول و جزو شاگردان ممتاز کلاس.
معلمها هم دوستم داشتند.
خیلی دوست داشتم دوچرخه داشته باشم.
پدرم وعده داده بود اگر معدلم بیست شود برایم دوچرخه بخرد.
در مدرسه بچهی زرنگ و درسخوانی بودم؛
معمولاًشاگرد اول و جزو شاگردان ممتاز کلاس.
معلمها هم دوستم داشتند.
خیلی دوست داشتم دوچرخه داشته باشم.
پدرم وعده داده بود اگر معدلم بیست شود برایم دوچرخه بخرد.
اسمش "بمانعلی" بود.
به صورت مخفّف "بومونی" صدایش میزدند.
ما بچهها به او "بوبونی" میگفتیم.
احتمالاً پسری بود که بعد از دست رفتن چند بچه مانده بود
و به همین خاطر به این نام نامیده شده بود.
دنیای پر پیچ و خم امروز
صد لایه از هر فوت و فن داره
دوز و کلکهای فراوان و
صد جور ترفند خفن داره
وقتی از دعوا صحبت میکنم
منظورم دعواهای بچهگانه نیست.
منظورم دعوای واقعی است.
دعوایی که کتککاری و احیاناً خونریزی داشته باشد.
فیلمی دیدم با عنوان بروس قادر مطلق 2003
با بازی جیم کری در نقش بروس
کارمند یک شبکهی تلویزیونی در یک شهر کوچک
که کارش گرفتن گزارشهای روزانهی محلی است
و هر چه سعی در پیشرفت میکند
از رقبای خود عقب میماند
و مدام با شکست در ابعاد مختلف زندگی مواجه میشود.
رسانهها برای ما حجیّت دارند.
یعنی آنچه را در رسانهها میبینیم و میشنویم
صرفاً به دلیل دریافت آن از رسانه صحیح میپنداریم.
این مسئله در زمان کودکی شدیدتر است.
خصوصاً زمان کودکی ما که رسانه منحصر در تلویزیونی بود
که فقط دو شبکه داشت.
هر انسانی برای آن که بتواند انتقاد کند باید تا حدودی به بلوغ فکری رسیده باشد.
یعنی باید بتواند بعضی چیزها را در ذهن خود
بسنجد
و به اصطلاح دو دو تا چهار تا کند.
این بلوغ فکری نسبی است
و میتواند حتی تا پایان عمر ادامه داشته باشد.
انسانها در شرایط یکسانی زندگی نمیکنند
و از ابعاد مختلف زندگی دارای تفاوت هستند.
زندگی ما انسانها در تفاوت پیچیده شده است.
حتی دو انسان را با شرایط یکسان نمیتوان پیدا کرد.
این به نوعی جبر روزگار است.
داری زندگیات را میکنی.
عقل داری و بر اساس عقلت تصمیم میگیری.
اما یک باره کسی به تو میگوید
اینجای کار را اشتباه کردهای
و باید فلان جور رفتار میکردی.
به او اعتماد داری.
او از تو بزرگتر است.
تجربهاش از تو بیشتر است.
حتماً بهتر از تو میداند.
حواست را جمع میکنی که دفعهی بعد طبق توصیهی او عمل کنی
و همین کار را هم میکنی.
اما با انتقاد او مواجه میشوی.
قبلاً هم گاه
جسته گریخته
سوار بر دوچرخه در خیابان
دیده بودمش.
همان زمان هم که به ما درس میداد پیر بود
و احتمالاً در مرز بازنشستگی.