گرد سفید
(یک ترانه)
نامه رو باز کردی و چشمات از اشک
پر شد و می چکید به روی نامه
گفتم : «خداحافظ عزیزم اما....»
دیدی نوشتم : «آخرین سلامه
(یک ترانه)
نامه رو باز کردی و چشمات از اشک
پر شد و می چکید به روی نامه
گفتم : «خداحافظ عزیزم اما....»
دیدی نوشتم : «آخرین سلامه
(روحیه مردانگی و تأثیر آن در جامعه)
در فرهنگ ایرانی اسلامی ما، صفت مردانگی –فارغ از جنبه ی جنسیتی- در برگیرنده معانی «شجاعت، دلیری، جوانمردی، فتوت، بزرگ همتی، غیرت، حمیت، گذشت و اغماض» بوده است. در بافت جامعه سنتی ایرانی کسانی که دارای صفت مردانگی بودند تکیه گاه مردم شناخته می شدند؛ اشخاصی که با داشتن نیرو توان جسمی فراوان و قدرت غلبه برهمگنان، همواره از این استعدادهای خدادادیشان برای رفع مشکلات انسان های ضعیف و مظلوم استفاده می کردند. طبیعی است که چنین اشخاصی محبوب قلب ها بودند و در دسته بندی های عرفی محله ای در مقابل افراد زورمند و قلدری که به عنوان باج گیر و قداره بند به اذیت و آزار مردم می پرداختند –و در نتیجه منفور بودند- قرار می گرفتند.
نگاهی به خاطرات امیرقلی امینی (بخش سوم: متن خاطرات)
گفتم: روزنامه اخگر یک نفر مدیر داخلی داشت که به استثنای سال اول که در عمل او دقت و رسیدگی میکردم چهارده سال دیگرش را با وجود اصرار او حاضر نشدم یک دفعه به حسابش رسیدگی بکنم. از خاندان محترمی است و بسیار شریف به نام ابوالحسن نواب[1]. دوم حاج ابوالحسن خان بزرگزاد است که خود عمری در شهرداری کار کرده و حالیه بازنشست شده و در صحت عملش همین دلیل بس که هرچه از مال پدری داشت فروخت و صرف زندگی خود کرد و دیناری دست حرام در مال شهرداری نبرد. سومی یک نفر جوانی (مهندس محمود خویی) است که میتوانم عرض کنم زیردست خودم تربیت شده[2] اتفاقاً مهندس ساختمان است و حالیه در کارخانه صنایع پشم کار میکند و وجود عاطلی گردیده و چون تازه وارد کار شده علاوه بر آنکه شخصاً جوان شریف است هنوز هم راه دزدی و رشوهخواری را یاد نگرفته و به همین جهت صددرصد مورد اطمینان است.
نگاهی به خاطرات امیرقلی امینی (بخش دوم: متن خاطرات)
در سراسر خیابانهای متعدد شهر اصفهان تنها خیابانهای کوتاه سپه و استانداری (صور اسرافیل) (که آن موقع[1] امتداد آن از اول کوی کنونی پست و تلگراف و دفتر دانشگاه [اصفهان] تا خیابان کمال اسمعیل هنوز خراب نشده و جزء قسمت سابق خود در نیامده بود) و خیابان چهارباغ [عباسی] از میدان 24 اسفند[2] تا بازارچه حاج محمدعلی و کوی کنسولگری روس و خیابان شاه[3] که در زمان مرحوم صور اسرافیل[4] آسفالت شده بود کلیه خیابانها دیگر شهر خاکی بودند و شهرداری موظف بود همه روز تمامی آنها را به علاوه تمامی کوچهها آبپاشی بکند و با آن که یک دستگاه ماشین آبپاشی هم داشت حریف این کار نمیشد و غالباً روزی یکبار کوچهها و دوبار خیابانها بیشتر آبپاشی نمیشدند و مخصوصاً در فصلهای بهار و تابستان و پاییز تا وقتی که بارندگی نمیشد بر روی تمامی شهر یک پرده از گرد و غبار به مانند ابر پوشیده شده و راه تنفس را بر مردمان تنگ میساخت.
نگاهی به خاطرات امیرقلی امینی (بخش اول: دغدغه ها)
داستان تحولات عمرانی یک شهر و گام هائی که مسئولان شهری برای ایجاد چهره ای جدید و تازه در جهت سازندگی آن شهر بر می دارند، عموما در سینه ها پنهان می ماند، به نگارش در نمی آیند و به ندرت به نسل های بعدی منتقل می شود که از دلایل عمده آن می توان به موارد زیر اشاره کرد:
(طنزیات)
با لهجه اصفهانی بخوانید.
با ارادت خالصانه به همه کسانی که نامشان در این متن آمده است.
متن طنز تهیه شده برای اجرا در آئین اختتامیه دومین جشنواره نمایش های کمدی تالار هنر اصفهان (بخش دوم)
همینجا واجبس از جنابی آقای بیک مدیر عاملی محترمی سازمانی فرهنگی تفریحی شهرداری اصفان تشکر کونم.
یه نامه نوشتم آ با هر زحمتی بود به دسی ایشون رسوندم. نوشتم به هر حال من یه نوقلمم. خدا را خوش نیمیاد که همین اولی کاری تو ذوقم بُخورِد آ قلبی کوچیکم بشکند آ انتظار دارم در جهتی نیل به اهدافی حمایت از هنرمندانی ناشناخته بنده را موردی مرحمت قرار بدیند.
(طنزیات)
با لهجه اصفهانی بخوانید.
متن طنز تهیه شده برای آئین اختتامیه دومین جشنواره نمایش های کمدی تالار هنر اصفهان (بخش اول)
سلام. راستش من یُخده پررواَم. شوما به بزرگواری خوددون ببخشیند. آخه به نظری من حق گرفتنیس. البته من نَیمِدَم اینجا حقما بیگیرما.(با بغض) خدا خودش حقی منا از... بگذریم .... من فقط می خواسم یه شرحی از کارا خودم بدم . می خواسم بدونیند جاش بود منم امشب ازم دعوت بشد بیام رو سن آ جایزما بیگیرم. اما چرا نشد حالا برادون میگم.
(طنزیات)
این مطلب مال زمانی است که مردم بین انصراف یا عدم انصراف از دریافت یارانه موضع مشخصی نداشتند.
از آنجایی که این بنده حقیر سراپا تقصیر، مشاعر درست و حسابی ندارم و در رفع و رجوع امور یومیه خود به جای مراجعه به گوهر عقل شریف که خداوند یک دست آکبند آن را در وجود ما به ودیعت نهاده است – به طور معمول – به حرف و حدیث دیگران گوش می دهم، در رویداد مستحدث اخیر یعنی دریافت یا عدم دریافت (مساوی با انصراف قطعی صریح همیشگی بدون بازگشت) یارانه های متبرک فرد اعلای حاجی پسند بازاری طلب – به طور اخص – لازم دیدم از مشورت همگان (اعم از اقوام و خویشان و دوستان و نزدیکان که از مکان های دور و نزدیک در ایام سرور آفرین نوروز زینت بخش منزل ما بوده اند و یا زینت بخش محفلشان بوده ایم از دیدن ما مسرور و جهت پرکردن چند دقیقه تا چند ساعتی که در محضر مبارکشان حضور داشتیم گاه برگرفته از تفکری عمیق و گاه از روی بخارات معده اظهار فضلی می نمودند) بهره برده از این ورطه ی بگیرم یا نگیرم خود را رهایی دهم. فلذا فهرستی از نظریات این افاضل مذکور با ذکر شغل شریف و مقام منیف و اموال قول و منقول و غیر منقول، ذیلا آورده می شود. هر چند جمع بین این نظرات جدّا کاری بس طاقت فرسا و نفسگیر و فرصت سوز می باشد لکن فعلا به ذکر اقوال اکتفا و نتیجه ی نهایی را به خداوند متعال موکول می نمایم.
(یک تحلیل ادبی)
چندی پیش (اردیبهشت ماه 1395) همراه با دوستی به عنوان خرید کتاب برای کتابخانه های شهرداری اصفهان به نمایشگاه کتاب رفته بودیم. از آنجایی که حیطه مسئولیت ما برای خرید کتاب صرفا کتاب های ادبی بود و علاقه اصلی ما دو نفر نیز ادبیات بود، طبیعی بود که فقط کتاب های ادبی را رصد کنیم و با توجه به نیازها و خلاهای موجود در کتابخانه ها، میزان بودجه، نو و جدید بودن کتاب و ... به خرید بپردازیم.