رباعی طنز 8
رفتم به کلاس درس و مغزم فرسود
بعدش سر کار رفتم و کار نبود
یک عمر به سگدو زدن و کو حاصل
"کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟"
رفتم به کلاس درس و مغزم فرسود
بعدش سر کار رفتم و کار نبود
یک عمر به سگدو زدن و کو حاصل
"کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟"
از بادهی ناب اگر که مستی باز آ
گر پرخوری و شکمپرستی باز آ
گفتی که از این شنبه کنی ترکِ همه
"صد بار اگر توبه شکستی باز آ"
در باطن این قلب، بهاری بوده است
این دل نه خزان، بنفشهزاری بوده است
این دست که تسبیح به خود چرخاند
"دستیست که بر گردن یاری بوده است"
خوردم چو ز دست عشقم این بار کتک
گفتم که دلم خورده از این کار ترک
گفتا که مرا به بوسهها بنوازد
افسوس که آخر "نه دو دیدیم و نه یک"
بی هیچ خوشی چو روز و شب میگذرد
اوقات وجب وجب وجب میگذرد
"تا کور شود هر آن که نتواند دید"
"دریاب دمی که با طرب میگذرد"
نه مانده تو را پشمی و نه بال و پری
از عمر عزیز خود عبث میگذری
شب خوابی و روز میشود، میفهمی
"کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری"
خواهم که تو را تنگ کشم در آغوش
از مستی دیدار تو گردم مدهوش
هشیار شوم، نباشی و من گویم
"کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش"
تو واقعاً ای عزیز من انسانی
در قلب من ای عزیز دل میمانی
سر در پی من نهادی و خوب شدی
"هر چیز که در جستن آنی آنی"
چه خوب بود که ما هم نجیب میماندیم
به حُسنِ خُلق و عمل بیرقیب میماندیم
چه خوب بود که یاران همدلی بودیم
جدا ز مردمِ مردمفریب میماندیم
چقدر حرف مرا ای دغل نمیفهمی
کنار گوش توام، این بغل نمیفهمی
هزار بار خودت را زدی به کوچهی چپ
درون معرکه باباشمل نمیفهمی